سلام دوست عزیزم، سعی کنید در زمانهایی که مادر شروع به نصیحت کردن شما میکنند بهشون بگید که هدفتون از صحبت کردن باهاشون گرفتن راه حل نیست و تنها دوست داشتید که مادر شنوده حرف شما باشند، همچنین بگید که نصیحت کردن شما را ناراحت میکنه و احساسات دیگه ای رو که تجربه میکنید بگید و در آخر هم پیامد این رفتار مادر رو بهشون گوشزد کنید به این صورت که مامان وقتی راجع به موضوعی با شما حرف میزنم و سریع شروع به نصیحت کردن من میکنی خیلی ناراحت و عصبانی میشم و این رفتارشما باعث میشه که در دفعات بعدی تمایل نداشته باشم موضوعاتم رو با شما مطرح کنم.
همچنین درباره شنیدن حرفهایی از پدر که شما رو ناراحت میکنه ببینید معمولا وقتی مادر با شما درباره پدر صحبت میکنند چه رفتاری انجام میدید؟ آیا همراهیشون میکنید و حرفهاشون رو میشنوید؟ این کار شما به منزله تائید و تشویق مادر به ادامه کارشون هست در این باره میتونید خودتون رو در موقعیتی قرار ندید که با شما صحبت بشه و اگر شد یا به صراحت اعلام کنید که دوست ندارید صحبتهای خصوصی درباره رابطه پدر و مادرتون رو بدونید یا محل رو ترک کنید. به این صورت کنترل بهتری روی این موقعیت پیدا خواهید کرد و به مرور رفتار مادر در این خصوص با شما تغییر میکنه. موفق باشید
همونطور که گفته شد ابتدا از طریق گفتن احساساتتون و ترک موقعیت استفاده کنید و این رفتار رو در طولانی مدت حفظ کنید و اگر امکان داشت از راهنمایی حضوری یک مشاور استفاده کنید.
سلام خانم دکتر خیلی ممنون از پاسختون من چند باری اوایل به مامانم میگفتم اما خوب مامانم حرفایی از قبیل اینکه من نمیتونم تو این خونه با کسی حرف بزنم و تنهام و... میگفتن و خوب کم کم راضی شدم به حرفاشون گوش کنم ولی خوب این موضوع همچنان اذیتم میکرد حتی زمان هایی که با پدرم جلوی من و برادرم بحث میکردن من بهشون میگفتم که اینکار رو انجام ندن اما دوباره این حرف ها گفته میشد الان برادرم با پدرم خیلی راحت برخورد میکنه و روش باز شده نمیدونم چیکار کنم واقعا از یک طرف خودم تو این احساس های متناقض گیر کردم که خیلی اذیتم میکنه از یک طرف نگران رابطه بابام و برادرم هستم