2794

نارضایتی از زندگی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 99 بازدید

سلام 

من ٢٨ سالمه ٩ سالگی مامانم رو از دست دادم 

تا ٩ سالگی فقط كتک های بابام رو يادمه كه نثار مامانم ميشد دعوا و جنگ 

تا اينكه مامانم شب خوابيد و بيدار نشد

بچه چهارمم 

بابام خيلی زود ازدواج كرد با يک زن خيلی جوون 

روزی هزار بار مشكل داشتيم و هر كدوم از اين مشكلها يک چيزای مفصليه كه مجالش نيست 

بابام همچنان بداخلاق و خشک و غيرتی 

من اجازه بيرون رفتن گشتن و خوش گذرونی نداشتم 

تا ١٧سالگی كه دچار خيلی از مشكلات شده بوديم يک خواستگار اومد كه بخاطر رفتار بد بابام مجبور شدم قبول كنم 

و فشار اطرافيان 

يک عالمه حرف هست از اون موقعيت كه ميخوام زود ازش بگذرم 

با كسی ازدواج كردم كه نه از خانوادش خوشم می اومد نه از اخلاقش نه از قيافش نه از هيچی هيچی 

سطح ما هم يكمی بالاتر بود از لحاظ مالی

فقط تو جو ازدواج بودم تنها كه ميشدم همه اينا آوار ميشد رو سرم 

هركاری كردم دل ببندم نشد كه نشد 

عروسی كرديم با هزاران اختلاف با خانوادش 

مثلا تو دهات واسم عروسی گرفتن مثلا هزينه آرايشگاه ندادن مثلا در مراسم آبرمونو بردن 

بازم رفتم 

٤ سال دانشگاهم رو تموم كردم و هی گفتن بچه بچه 

بين يک دوراهی بزرگ بودم كه بيارم يا نه 

خلاصه تحت تاثير همون جوها بچه دار هم شدم 

تو اين ١٠١١ سال هيچ وقت دوستش نداشتم اما خيلی تلاش كردم 

هی راه رفتمو برگشتم. ته نداشت 

دوستام ميگفتن جدا شو 

اما من تنها بودم بی پشتيبان 

بی كس بودم 

ميل جنسيم خيلی وقته تموم شده 

اونم ناراضيه و دل منو ميشكنه 

همش به ظاهرم گير ميده هيچ اختياری از خودم ندارم واسه لباس پوشيدن آرايش و همه چيز 

چيكار كنم من؟ 

دلم ميخواد بميرم 

اطلاعات تکمیلی

سن ٢٧ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام همراه عزيز ✋🏻
ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديد
 بسيار متاسف شدم كه شما چنين احساسات و درگيري عاطفي آزار دهنده ايي داريد .درك ميكنم حالتان خوب نباشد،طبيعي است كه هر شخصي دوست دارد با فردي ازدواج كند كه به دلش بنشيند و از او خوشش بيايد. 
اما اينكه همسر شما شخص مورد علاقه تان نيست وزندگي با او را مثل جهنم ميبينيد ،پايان زندگي نيست ،چون كه شما ميتوانيد قدمي برداريد . اگر فكر ميكنيد دوست داشتن كسي كه از روي اجبار وبه علت شرايط سخت خانواده با او ازدواج كرده ايد امكان پذير نيست كاملا اشتباه ميكنيد.چرا كه نقاط مثبت فراواني در افراد مختلف وجود دارد كه با در نظر گرفتن آنها ميشود زندگي سرد و بدون عشق را سروسامان داد .درست است ازدواج در سن پايين و وجود اجبار براي ازدواج خود عاملي براي عدم رضايت از ازدواج ميباشد .شما در هنگام خواستگاري سن كمي داشته ايد ونميتوانستيد عملا تشخيص دهيد كه اين ازدواج به صلاح شما هست يا خير ؟البته رهايي از خانواده خود يك عامل بوده كه قابل بررسي است.ومسئله مهم ديگري كه شما هيچ علاقه ايي به همسرتان نداريدو روي اين مسئله تاكيد كرده ايد،علاقه و دوست داشتن بسيار مهم است ،اما همه چيز در آن خلاصه نميشود ،و دوست داشتن و علاقه را ميتوان ايجاد كرد در صورتي كه مهارت داشته باشيد و ديد و نگرش صحيح داشته باشيد.
آيا همسر شما معيارهاي اصلي براي ازدواج را ندارند؟رفتار يا ويژگي غير قابل تحمل دارند؟يا صرفا علت اجبار باعث شده شما از او بدتان بيايد؟آيابه فرد ديگري علاقمنديد؟
از ملاك هايي كه  براي انتخاب همسر داريد را روي يك كاغذ بنويسيد،سپس هر آنچه كه براي يك زندگي مشترك آرام و متعادل لازم است را روي كاغذ بنويسيد،بعد ويژگيهاي خوب همسرتان را بنويسيد،هر اخلاق و ويژگي خوبي كه دارد،در صفحه ديگر ويژگي هاي منفي و نقاط ضعف اورا بنويسيد.هر چيزي كه باعث شده عاشق همسرتان نشويد و مانع دوست داشتن او شده است را بنويسيد،هر آنچه كه در ذهن تان است را روي كاغذ بياوريد ،مكتوب كنيد تا با محتواي افكارتان به صورت مشهود مواجه شويد.وقتي ويژگيهاي مثبت و منفي همسرتان را نوشتيد.حال ويژگيهاي مثبت و منفي خودتان و  به اخلاق و رفتارخودتان فكر كنيد،و بنويسيد.
دليل اينكه نتوانستيد به همسرتان علاقمند شويد شايد به شخصيت و شرايط همسرتان و شايد هم علت در خود شما باشد.علتي كه گاهي خودتان نميتوانيد ببينيد و متوجه اش نميشويد ،چون ناخواسته ذهن تان پر است از فشار يك ازدواج تحميلي در حدي كه هيچ وقت نخواسته ايد حتي يكبار اورا دوست داشته باشيد ،زيرا اصلا اورا به عنوان همسر قبول نكرديد.سعي كنيد براي شناخت  همسرتان و خودتان تلاش كنيد،شرايط و شخصيت او و خودتان را بررسي كنيد.   
گاهي افرادي كه حس ميكنند به همسرشان علاقه ندارند ،وتصور ميكنند بعد از جدايي ،به آرامش ميرسند  ،غافل از اينكه آرامش ميتواند در باطن همين ازدواج اول آنان باشد،اما ذهن شرطي شده باعث ميشود خوبي هاي همسر ونقاط مثبت زندگي شان را درك نكنند،زيرا همش اجبار و تحميلي بودن در ذهنشان است .بيشتر فكر كنيد تا تصميم اشتباهي نگيريد كه بعدها افسوس زندگي تان را بخوريد.
زمان بگذاريد ،نوشتن معيارها را جدي بگيريد و بنويسيد كه چرا عاشق همسرتان نشديد؟واگر چگونه فردي همسرتان بود عاشقش ميشديد؟آيا همسرتان هيچ كدام از آن ويژگيهارا ندارد؟شايد همسرتان همان باشد كه هميشه ميخواسته ايد اما به خاطر اصراري كه بر بي علاقه گي داريد ذهن خودرا بر واقعيت بسته ايد و اين باعث شده نتوانيد به همسرتان نزديك شويد و رابطه موثر برقرار كنيد تا او را بهتر بشناسيد؟سعي كنيد با ذهني خالي از تلقينات منفي ،به همسرتان فكر كنيد ؟بهتر است راه هاي بهتري را امتحان كنيد،مهر و محبت سخت نيست ،مخصوصا كه طرف مقابل مشكل جدي و آزار دهنده ايي كه مانع ايجاد علاقه باشد را ندارد  ،اگر ميتوانيد شرايط را فراهم كنيد تا همسرتان را دوست داشته باشيد تا زندگي بهتري داشته باشيد.
حتما از يك مشاور حضوري براي زندگي خود كمك بگيريد ،چون تنها كسي كه بعد از خودتان ميتواند در بهتر كردن شرايط و گرفتن تصميم درست ومنطقي به شما كمك كند مشاور است .

               شاد و موفق باشيد🌷🙏🏻

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید