سلام ما سال ۹۰ ازدواج کردیم و یک دختر ۴ ساله داریم
الان من ۲۱ و همسرم ۲۵ سالشه
اوایل من اصلا شوهرداری بلد نبودم کسی هم یادم نداد
محبت نمی کردم ،دلبری نمی کردم، ناز و عشوه نداشتم قربون صدقش نمی رفتم تو دلم عاشقش بودم ولی بروز نمی دادم.همسرمم بروز نمی داد البته
(آخه کلا من آروم و کم حرفم ولی شوهرم شلوغه)
تا اینکه سال ۹۴ از شوهرم خیانت دیدم من اون زمان خیلی لاغر بودم سعی کردم چاق شم فکر میکردم مشکل همسرم لاغری منه...
چاق شدم اما سال بعدش یعنی سال ۹۵ باز ازش خیانت دیدم. زندگیمون خیلی بدترشد. سردتر شد ازش دورشدم دیگه مثل قبل دوستش نداشتم فقط بخاطر بچمون تحمل میکردم
تا پارسال که با کلینیک آشنا شدم فهمیدم چقد کم گذاشتم چه کارها که نکردم براش
تصمیم گرفتم زندگیمو نجات بدم خیلی سعی کردم شوهرم اینستاشو پاک کنه (آخه از وقتی اینستا ریخته سر و گوشش می جنبه) ولی قبول نکرد و پاک نکرد. من یک مدت خوب شدم باهاش ولی شوهرم سرد بود. دوباره بد شدیم از مهر پارسال هی خوب می شدیم و هی بحث و دعوا می کردیم.
تا این چند روز پیش که شوهرم به زبون آورد و گفت تو دوستم نداری بهم محبت نمی کنی زندگیتو باختی رفتم زن گرفتم. یکی که دوستم داشته باشه محبت کنه
دلم شکست و گریه کردم. اونم انگار دلش سوخت و گفت که شوخی کردم به خدا.
ولی فهمیدم دردش در این مدت چی بوده.
حالا سوالم از شما اینه به نظرشما دیر نیست؟ موفق میشم؟ می تونم جذبش کنم؟ کمکم کنید تو رو خدا زندگیمو دوست دارم. وقتی تصور کردم که زن گرفته داشتم داغون میشدم دیدم هنوزم دوستش دارم زندگیمو دوست دارم.
نمیخوام دخترهای دیگه در زندگیش باشن آخه شوهرم سر زبون دار و خوشگل و خوش تیپ.
سلام ممنون در سایت زوج درمانگر دارید یا اینکه منظورتون مشاور است؟