برچسب زدن و بی توجهی شوهر

باسلام.ممنون از حوصله و دقت شما به سوالم.چند سوال ازم پرسیدین جوابتونو میدم.من قرص آسنترا ۱۰۰و ولبان مصرف میکنم.علت هم بخاطر افسردگی و اضطراب و خجالتی بودنم از بچگی.کلا از ۱۸سالگی دارو مصرف میکردم.بهتر شدم کلا.ولی بازم اون اعتماد بنفس لازم رو ندارم. من ناخواسته باردارشدم. اصلا بچه دوست نبودم و نیستم.حتی قربون صدقشونم نمیرم .روابط گرم تو خونوادم وجود نداشت.شوهرم منو سرد میدونه.از لحاظ س ک س مشکل ندارم باهاش.ولی از زندگی لذت نمیبرم چون حرف بلد نیستم بزنم همش سختم میشه.و این باعث میشه خودمو دست کم بگیرم و شوهرم و خونواده ش منو بچه و بیخیال خطاب میکنن. همش  دوست دارم به مجردی برگردم اینجوری فکرکنم بیشتر آرامش دارم. چون اینجوری همش بهم امر و نهی میشه فکر میکنن هیچی بلد نیستم. انگار اختیار زندگیم دست مادرشوهرمه. لذتی نمیبرم. شاید شوهرم دوستم نداره دلی،من مورد دلخوا هش  نبودم حتما.ولی ازون طرفم همش واسه خونه خریدن باهام مشورت میکنه.حتی یک بار تو  دعوا بهم گفت خدا باعث و بانی این وصلت رو لعنت کنه.و گفت تو نامزدی میخواست جداشه  ازم ولی یکی جلوش گرفت.ولی در کل آدم مهربون و دست و دلباز و خوشروییه.منم همش فکرم اینه یعنی قراره مثلا ۳۰ سال منو اون کنارهم زندگی کنیم؟ اصلا شدنیه؟دوست دارم بیام بیرون از زندگیش.ولی به مامان بابام فکر میکنم غصه میخورن نمیدونم چیکار کنم.