عدم اعتماد به همسر و احساس بی پناهی

سلام من یک ساله بودم پدرم رو از دست دادم یعنی هیچ حمایتی از طرف پدر و خانواده اش نداشتم برادرهام هم هیچگونه از لحاظ عاطفی این خلا رو برام پر نکردن الان ازدواج کردم و شوهرم هم ازم حمایت نمیکنه خودش میگه حتما که نباید تو روت حمایت کنم مثلا یه بار یکی از برادرهاش سر یه موضوعی که همه اتفاق نظر داشتن که حق با من بوده به من بی احترامی کرد الان من باهاش ارتباطی ندارم و منزلش نمی رم ولی همسرم باهاش حرف میزنه منزلش میگه نمیرم ولی من چند روزیه که به همسرم بی اعتماد شدم موارد مشابه این چنینی زیاد پیش اومده که هیچ گونه حمایتی از من نکرده مثلا میدونسته که یکی دروغ محض به من نسبت داده و همچنان شرایط همسرم باهاش گل و بلبله

از همه اینها که بگذریم خیلی وقت بود از همسرم خواهش کرده بودم یه موضوعی از خانواده من رو به خانواده اش نگه و هربار یادآوری میکردم که نگه الان متوجه شدم که گفته من روی دهن قرص بودنش قسم میخوردم ولی الان دیگه بهش اعتماد ندارم چون فکر میکنم مسائل زندگیمون رو هم به خانواده اش میگه 

کلا این حس رو دارم که با حرفهاش فریبم میده و در انتها کار خودش رو به صورت پنهانی انجام میده

الان باهاش به مشکل خوردم و بهش گفتم چند روزی کاری به کار من نداشته باش بذار تنها باشم به نظر شما چه کار کنم؟