همسرم همیشه از زندگی خودش و زندگی مشترکمان ناراضی است و آرزوی مرگ میکند از اینکه من شغل ثابتی ندارم به من توهین میکنه و زنهای شاغل و با درآمد رو اسم و رسم اونها رو به رخ من میکشه واقعا طاقت فرساست همیشه میگه زندگی ما از اول اشتباه بود از بس غرغر و ایراد شنیدم دل مرده شدم بدتر از همه اینکه انگار توهم داره مثلا یه حرفی که گفته شده رو میگه اصلا چنین چیزی نبوده و برعکسش اصلا از یه موضوع یه داستان دیگه تو ذهنش داره و بر اساس ذهنش قضاوت میکنه خیلی انرژی میبره فرسوده شدم تو این زندگی همش درحال امید دادن و یا دفاع از احترام و شخصیت خودم و بچم و خانوادمم چون عادت داره طرفش رو خورد کنه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید