توقع نابجای خانواده همسر

سلام کارشناس محترم روزتون بخیر خواهش میکنم کمکم کنید من پنج ساله ازدواج کردم یه پسر دارم خودم ۲۱ و همسرم ۳۱ سالشونه از توقعهای خانواده همسرم دیگه خسته شدم یه نمونشو که بهتون میگم امروز مادرشوهرم خونه نبود منم نمیدونستم دیشب شوهرم میدونست ولی یادش رفته به من بگه رفتم پایین سر بزنم مادرشوهرم شروع کرد که آره نیومدی یه لقمه غذا بدی به پدرشوهرت فکر کردین کی هستین بچه رو بهونه میکنی من بچمو پوشک نمیکنم بخاطر همین روزی نیم ساعت میرم سر میزنم میام خونم اونم همش بچم بغلمه که یه وقت جیش نکنه منم گفتم مگه من غریبه ام زنگ میزدین میگفتین تنهاست پدرشوهرت برو بهش غذا بده با حالت قهر و بغض اومدم خونم زنگ زدم با گریه به شوهرم که چرا به من نگفتی مگه لالی شوهرمم زنگ زده پایین باهاشون دعوا کرده جاریمم پیش ماست ولی جرات ندارند چیزی بگن بهش اصلنم پایین نمیره الکی به شوهرم گفته با اونم دعوا کردم بخدا خسته شدم از تیکه انداختن هاشون میدونم الان اخماشون و قهر کردناشون با زنگ شوهرم شروع شده بهم بگید چیکار کنم دیگه نرم پایین باهام صحبت نکردن صبحت نکنم یا مقصر منم؟ از این موردها تو این چند سال زیاد بوده اما ایندفعه میخوام قاطع برخورد کنم لطفا راهنماییم کنید فاصله بگیرم میدونم الان دیگه با صحبت نکنن به نظرتون منم بهشون بی محلی کنم مثل خودشون رفتار کنم همین روزی نیم ساعت رفتنمو از امروز قطع کنم یا نه