2794

احساس ناامیدی در زندگی و اختلاف با همسر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 72 بازدید

سلام . من بيست و يک سالمه و هفده سالگی ازدواج کردم و تنها شرط ازدواجم ادامه تحصيلم بود که اونها قبول کرده بودند و به من اطمينان داده بودند که نگرانی در اين مورد نداشته باشم و با وجود آوردن بهترين رتبه و قبول شدن در تربيت معلم شوهرم نذاشت درس بخونم که خانوادش نقش مؤثری داشتند در اين قضيه هشت ماه اول ازدواج در خانه مادرشوهرم زندگی کردم بماند که چجور اذيتم کرد و نميگذاشت شوهرم ذره ای بهم محبت کنه شوهرم راه دور کارميکرد و وقتی ميومد مادرشوهرم دائم ازم بد ميگفت و شوهرمو عليه من تحريک ميکرد و باعث ميشد باهام قهر کنه و من به شوهرم التماس ميکردم باهام آشتی کنه و باهم خوب باشيم حتی چند بار جلوش کلی قرصو باهم خوردم اما بهم اعتنايی نميکرد هرچی ميگذشت از شوهرم سردتر شدم و از مادرشوهرم بيزار مادرشوهرم دوست نداشت ما باهم خوب باشيم و شوهرمم انگار ذره ای واسش مهم نبودم و دوستم نداشت يه بار مادرشوهرم به شوهرم گفت که پول بده واستون آبليمو طبيعی بگيرم منم گفتم ما که آبليمو داريم بعد مادرشوهرم ناراحت شد که من نظر دادم و به شوهرم توپيد و ناراحتيشو ابراز کرد و شوهرمم اومد پيشم که نميتونستی حرف نزنی لال شی منم گفتم يعنی واسه وسايل خونه خودمم نظر ندم و خيلی عصبی شدم چون من تحمل حرف زور ندارم و شوهرمم به همين خاط رمنو کلی با کمربند زد که چند بار ديگه هم به خاطر بحث هامون سر مادرشوهرم منو کتک زد و رفته رفته کتک زدن واسش عادی شد همين چند روز پيشم سر يه موضوع کوچيک جوری کتکم زد که همسايه ها به دادم رسيدن شوهرم يه بارم بهم نگفته دوست دارم اصلا محبت کردن بلد نيست با اين که من همه کار کردم محبتشو جلب کنم اما عين يه تيکه چوب خشکه هميشه ازم ايراد گرفته از همه چی هيچ وقت يه تعريف کوچيک ازم نکرده که من بدونم آيا يه خوبی کوچيک دارم يا نه توی شهر غريب هميشه تنهام هميشه با وجود ظلم هايی که مادرشوهرم در حقم کرده و بی محلی هايی که بهم ميده و در شرايط سختمون کوچيک ترين کمکی بهمون نکرده مجبورم جلوش دو لا راست بشم تا شوهرم تلافيشو سر پدرومادرم در نياره که اين کارو هم ميکنه آخه پس اين وسط ارزش من چی ميشه به خدا عصبی شدم گاهی حس جنون بهم دست ميده و وقتی فکر و خيال بهم فشار مياره سر بچه ده ماهم جيغ و داد ميزنم و دلم ميخواد بزنمش گاهی اونقدر گريه ميکنه بچم که بغلش نميکنم بعد يه مدت عذاب وجدان ميکشتم زود از کوره در ميرم زودجوش ميارم سرمو ميکوبم به ديوارخودمو ميزنم جيغ های وحشتناک ميکشم آبروم جلوی همسايه ها رفته سه ساله التماس شوهرمو ميکشم بزار برم درس بخونم سرم بندبشه عمرمو اينجوری توی شهر غريب تنها هدر ندم بخدا صبح اميدی واسه بيدار شدن ندارم نميذاره ميگه ميری دانشگاه بهتر از من پيدا ميکنی ولم ميکنی محيطش بدرد تو نميخوره جنبه شو نداری پوسيدم همه اعتماد به نفسم رفته افسرده شدم ميشينم توی خونه ساعت ها فکر ميکنم يه کلمه هم با بچم حرف نميزنم دلمو به چی خوش کنم مشاوره رفتم يه بار بهم گفت تو ديگه تموم شدی دلم خيلی شکست  پدر و مادرمم پشتم نيستند و مهم ترين چيز آبروشونه و هربار درد و دل ميکنم ميگن بايد احترام شونو داشته باشی اگه بهشون بی احترامی کنی اونام بهمون بی احترامی ميکنن و بايد بسازی زندگی همينه موندم منو خدا واسه چی خلق کرده يعنی اميدی به من هست يا واقعا تموم شدم ببخشيد زياد شد


اطلاعات تکمیلی

سن 21 جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز 

شما چهار سال است ازدواج کرده اید و یک فرزند ده ماهه دارید و احساس نامیدی دارید و در روابط زناشویی نیز دچارمشکلاتی هستید 

اجازه بدید اول به مسئله زوجیت و فلسفه ازدواج بپردازیم 

زوجیت کارکردهای متفاوتی دارد. یکی از این کارکردها آرامش است اساسا آرامش گمشده همه انسانهاست .کارکردهای دیگر ارضای نیازهای روانی است که در مرد و زن این نیازها کمی متفاوت است و هر فردی نیازهای منحصر به فردی دارد برای مثال نیاز روانی مردها ارضای نیازهای جنسی-احترام -استقلال-حمایت خانوادگی -تحسین و نیازهای روانی زن محبت-گفتگو-صداقت-تعهد-حمایت مالی همون طور که عرض کردم این نیازها منحصر به فرد هستند. ببینید نیازهای شما چیست و نیازهای همسرتون چیست و چقدر این نیازها در رابطه شما ارضا می شود به این دلیل که ازدواج کانون ارضای نیازهاست وقتی این نیازها ارضا نمی شوند تعارضات بیشترمی شود. 

در رابطه با تعامل و گفتگو هم بهتر هست تلاش کنید زمان مناسبی رو برای گفتگو با همسرتون انتخاب کنید. و اسم اون گفتگو رو گفتگو همدلانه بگذارید و احساس خودتون رو با همسرتون در میان بگذارید. و فکر پشت احساستون رو بگید. و بعدبه ایشون بگید این فکر شماست و می تونه درست نباشه و بعد خواسته تون رو بگید و از ایشون برای شنیدن حرفهاتون تشکر کنید

و هنگام صحبت همسرتون به صورت پذیرا و شنوا به  صحبت های ایشون گوش بدید

و سهم خودتون رو در رسیدن به اینجای رابطه پیدا کنید که اگر رابطه شما به اینجا رسیده چقدر شما سهم داشتید و چه اشتباهاتی داشته اید اگر شما سهم خودتون رو بپذیرید حداقل پنجاه درصد به بهبود رابطه کمک کردید

در رابطه با احساس نامیدی، شما تمام نشده اید. بهتره با یک مشاور در تماس باشید ایشون به شما کمک می کنند. مهارتهایی رو کسب کنید و از خودتون مراقبت کنید و احساس بهتری رو تجربه کنید 

براتون آرزوی آرامش دارم

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید