سلام. امروز دلم خیلی گرفته بود کس مطمئنی هم پیدا نکردم باهاش درد و دل کنم من توی زندگیم خیلی مشکلات دیدم خیلی دردها کشیدم من بچه ی طلاق هستم خانوادم مدام دعوا میکردند میشه گفت آدم اضافی توی خونه بودم کسی که تو سری خوره بقیه بود ولی توی جمع دوستام از همه شادتر بودم امسال مامان بابام جدا شدن من تو سن نوجوانیم. خب تو این سن همه توجه بیشتری میخواند تازه خانوادم پشتمو خالی کردن خیلی تنها بودم تا اینکه یه مدتی با یه نفر حدود 5 ماه چت کردیم کم کم به هم دلباختیم و عاشق هم شدیم الان حدود 7 ماهه با هم دوستیم واقعا همو دوست داریم البته از قبل آشنایی داشتیم هر دو حساس شکننده خیلی به هم وابسته شدیم خیلی همو دوست داریم. تنها مشکلم اینکه خیلی روحیم حساس تر شده خیلی ترس از جدایی دارم هرچی بیشتر میبینمش وابسته تر میشم .خودمم نمیدونم چرا من از اینکه دوستم داره اطمینان کامل رو دارم خودمم میدونم دلشو خیلی شکستم گریش انداختم بغضشو شکستم ولی همه جوره پام وایساده هر کاری کرده دلم نشکنه ولی من خیلی حساس شدم دوست ندارم کسی راجبش حرف بزنه. وقتی قهر میکنم همه جوره نازم رو میکشه وقتی قهر میکنه جدی حرف میزنه واقعا دلم تاب اینجوری حرف زدنشو نداره نمیدونم چیکار کنم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید