سلام . 20 سالمه دانشجو هستم تک فرزندم و هیچ دوستی ندارم لااقل ترجیح میدم دوستی نداشته باشم تنها دلخوشیم نامزدمه تنها اونه که منو میخندونه و شادم میکنه احساس میکنم دیگه دلخوشی به جز اون ندارم
باشگاه فیتنس میرفتم تقریبا 5 ماه عاشقش بودم و با علاقه دنبالش میکردم تا اینکه باشگاه مو عوض کردم مربیم آنقدر وزنه های سنگین 6 کیلویی مجبورم کرد بزنم کلا حالم بهم خورد از هر چی فیتنسه و دیگه پیگیرش نشدم .
خاطره جالبی از آشنایم با همسرم ندارم واقعا عاشق همیم اما اطرافیان (مثلا دوستامون) چون بهمون حسودی میکردند چون همه چی داشتیم واقعا از هر لحاظ خیلی خیلی اذیتمون کردند و کلی شایعه ساختن پشت سرمون توی دانشگاه و با آبرومون بازی کردند من از اون روز و اذیتهای بقیه افسردگی گرفتم و حالم خیلی بد بود دکتر رفتم و سه ماه قرص مصرف کردم . نامزدم کارهای انتقالی دانشگاهم رو انجام داد و باهم یه دانشگاه و یه رشته دیگه رفتیم ولی تاثیر اون روزها رو هنوزم در خودم میبینم و نمیتونم دلخوشی داشته باشم ذهنم کامل بهم ریخته حساس شدم زود رنج و شکننده شدم خیلی بی اعتمادی میکنم نسبت به بقیه نمیتونم به هیچکس اعتماد کنم از هر چی دوست و رفیقه واقعا متنفر شدم یوگا و پیلاتس به پیشنهاد کاربرها فقط یه جلسه انجام دادم ولی دیدم چیزی نیست که حالمو خوب کنه دلم هیجان میخواست رشتم روانشناسی بود تغییرش دادم به علوم ورزشی چون با روحیمون نمیساخت و به ورزش علاقه داشتم الان هفته ای یه بار کوه نوردی میرم چون میدونم باید برم و گرنه حالم بدتر میشه لطفا کمکم کنید بهم پیشنهاد بدید چیکار کنم تا این افکار منفی و بی اعتمادی حساسیتم به آدمها تنفر شدیدی که بهشون پیدا کردم از بین بره یا یه ورزشی که واقعا شاد باشه و بتونه کمکم کنه دوست دارم ذهنم از هر چی افکار مزخرفه گذشته پاک بشه
اطلاعات تکمیلی
سن20جنسیتزنشغلدانشجووضعیت تاهل متاهل
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید