با عرض سلام خدمت شما.من ۳ سال هست ازدواج کردم قبلش هم دو سال با همسرم دوست بودیم و ایشون که اومدن خواستگاری یک سری موضوعات پیش اومد که باعث شده من نسبت به همسرم و خانوادش به شدت بدبین باشم.با اینکه الان همه چی خوبه ولی ناخودآگاه میفتم یاد حرکاتی که اون زمان داشتن ازشون بدم میاد و بزور میرم خونه شون ولی نمیزارم همسرم بفهمه من دوست ندارم برم اونجا.مثلا اوایل ازدواج مادرشوهرم به ما کمکی نکرد و شوهرم میگفت نداره اما به محض اینکه ما ازدواج کردیم برای اون یکی پسرش ماشین خرید.ما اوایل ازدواج واقعا هیچی نداشتیم و تقریبا با کمک های مادرم روزگار میگذروندیم.روز عقدم مادرشوهرم اصلا بغلم نکرد و بهم تبریک بگه.همش اخم کرده بود.روز عروسیم هم همینطور حتی تبریک نگفت و فقط اخمش تو هم بود.جالب اینجاس با اینکه یه ریال برای هزینه عروسی کمک نکرده بود اما شام و میوه و کیک عروسی که مونده بود همه رو گذاشته بود پشت ماشینش و فرداش شوهرم رفت یه مقدار کمی در حد یه پرس غذا و کمی کیک آورد و من از این کار ناراحت شدم.یا مثلا وقتی شوهرم نبود اون اوایل رفته بودیم خونه شون بهم گفت هزینه عروسی شما و دخترش(یعنی خواهر شوهر من)همش از سمت ما درومده..یا مثلا مار رسم داریم برای جهیزیه چند تیکه داماد میخره که شوهرم فقط یه یخچال و گاز خرید اما ایشون ظاهرا توقع داشتن همه چیو ما بخریم و دائم پز جهیزیه دخترشو بهم میداد تا منو میدید شروع میکرد به تعریف از جهیزیه دخترش.برادر شوهرمم وقتی ما نامزد و عقد بودیم چون ماشین نداشتیم و فقط ماشین پدر شوهرم بود هر موقع ما میخواستیم بریم دنبال کارهای رزرو تالار با انتخاب لباس و هرچی ماشینو برمیداشت میرفت جای دور و ما هم نمیرسیدیم با کارامون...خیلی چیزهای دیگه هم هست که واقعا اینجا نمیگنجه بگم...مشکل من اینه که این مسائل خیلی باعث کینه من شده و خیلی بدم میاد ازشون.با اینکه الان خیلییییی خوبن باهام ولی دیگه برام ارزشی نداره چون روزای قشنگ نامزدیم خراب شده و از دلم بیرون نمیره و نمیتونم عادی باشم باهاشون...بنظر شما چیکار کنم؟اصلا شوهرمم چون زیاد ازشون طرفداری میکرد از چشمم افتاده و هیچ حس جنسی بهش ندارم.سعی میکنم فراموش کنم اما نمیشه.چیکار کنم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید