و الله خیلی وقتا عذاب وجدان دارم از طلاق میترسم که بزرگ شدن بچمو نبینم از موندم که بیزارم نمیتونم تحمل کنم خیلی سخته خیلی کارای شوهرمو نوشتم ۱۰۰بدی که به اون عدد رسیدم که نتونستم بنویسم همه چی برام روشن شد ۱۰۰بار بدی کرده اونم در عرض دو سه سال که بارها تکرار شده که کلی بدی مونده ننوشتم یعنی کلا دستم سرد روحیه ندارم
احساس خفگی دارم خیلی احساس بدی نمیتونم نفس بکشم شوهر دارم که منو نمیبینه توجه نداره انتظارات که چی بگم احترام پدر مادر مو خانواده نگه نمیداره ۲۴ ساعته فحش میده بی دلیل به نیازهای من که اصلا توجه نداره به حرف من گوش نمیده یچیزی رو اون قد میگم انجام نمیده که بالاخره از یاد خودمم میره خرجی نمیده ۲۴ ساعته تهدید به مرگ میکنه کشتن میکنه بحرف پدر مادرش گوش میده اونا دخالت میکنن هر روز میاد میگه خواهرم اینو پدرم اونو گفت مادرم فلان چیز گفت نمیدونم کی چی گفت انگار با کینه نگا میکنه وقتی نشسته میگه من تحمل میکنم تو رو بجای سگ اوردم از تو زن در نمیاد تو روابط جنسیت دیگه چی بگم دوست داره همیشه شروع کننده من باشم خیلی ببخشید میخواد همیشه لخت شم برم بگم بیا خب منم احساس دارم میخوام غریزه شو نسبت بخودم ببینم که ندیدم سر و بی روح شعور نداره اخلاق نداره فهم نداره ترمادول مصرف میکنه به خود خانوادش صدمه زده یعنی چجوری بگم مادرشو زد پدرشو زد بردارشو زد منم واقعا میترسم دیگ نمیتونم با این شرایط ادامه بدم خسته شدم یک بچه دو نیم ساله دارم تعادل نداره هر روز یک فاز میزنه با مشاور صحبت کردم گفت برو نمون ولی بچم چی پس
دیگ حوصله تاپیک کردن ندارم وپیش کردم نگین ک محبت کن ک چن ساله دارم میکنم نتیجه ندیدم چن ساله لباس نخریدم حتی جوراب چن سال درد دارم ک ب دکتر اهمیت نمیده چن ساله ت حین فحش تحقیر هر چیو تحمل کردم اما دیگ نمیتونم بدنم جون نداره ح کت کنه حس نداره حوصله بازی با بچه نده م برای کار خونه ندارم نمیفهمه درک نداره خسته شدم
دیگ نا ندارم هیچ کاری نمیکنه مراسمی چیزی میریم بدون لباس از این اون قرض میگیرم ن دکتر میبره ن پول تو جیبی داره ن شعور ن اخلاق دیگ نمیتونم موندن کنارش رو تحمل کنم اعصابم دیگ نمیکشه بگم ک دیگ نگم ازش خجالت می کشم
وقتی دعوا میکنم هر چی میگه من ساکت میشینن با خودم هی میگم با این نمیشه نمیشه نمیشه تموم کن بره بعد چن روز آروم میشه اما همچنان جو سنگینه ها فکرم میشه عذاب وجدان نمیتونم تصمیم بگی م تو رو خدا چشمم باز کنین بتونم تصمیم بگیرم موضوع کار کردن رو میتونم حل کنم میخوام خیاطی کنم هم درخاش رو پیدا کردم هم تولیدی
مادر شوهرم من همیشه بهش سلام میدم همیشه بعد ی روز بچم بهش سلام اون از مادر پدرت افتادی یبار جارو میکرد اینو گفت در حالی خودشون ادم عوضی هستن ادب نداره خلاصه تصمیم گرفتم ک بهش سلام ندم وقتی میدم نمیبینی خب چرا بدم ندادم امروز میگ بمن سلام ندادی بابا آخه کسی نیست بگ بتو وقتی من جوابشو میدی
نمیدونم چ ت صمیمی بگیرم گاهی احساس میکنم اشتباه از منه اما اشتباها پیدا نمیکنم روحیه برام نموده اعتماد بنفس اصلا باهام غریبه شده
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید