2794

ازدواج

295 بازدید

من ۱۷ سالمه و از کودکی محدودم میتونید بگید که تو زندانی به اسم خونه همیشه هستم 

و فرد درونگرایی هستم و خیلی ساکتم و از جمعیت زیاد متنفرم و سبب همه اینا بابامه 

اهواز بودیم و الان چند ساله رشت زندگی میکنیم

و من هیچی از زندگی ندیدم و روز خوشی ندیدم 

الان هم خانوادم میخوان منو راضی کنن که با پسرعموم که بزرگتر از منه ازدواج کنم که بی سواده و کار درست حسابی نداره و من اصلا راضی نیستم و نمیخوام با این شخص ازدواج کنم من اصلا به فکر ازدواج نیستم و نمیخوام به خدا خسته شدم خیلی به فکر پایان دادن به زندگیم هستم و خیلی حرف خوردم من دیگه نمیتونم تحمل کنم 

بابام اصلا حرفمو گوش نمیده و مامانم میخواد منو قانع کنه و همه خانواده میخوان منو راضی کنن ولی من نمیخوام من حتی از کودکی باهاش حرفنمیزنم و ازش متنفرم 

اطلاعات تکمیلی

سن ۱۷ جنسیت زن شغل در حال تحصیل وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

روانشناس، روان درمانگر و مشاور

درود دختر گل،بسیار متاثر میشم برای دختران سرزمینم که در شرایط سخت به سر می‌برند خیلی از نیروها از دست انسان خارج است و بارها گفتم انتخاب پدر و مادر یکی از این نیروهاست در این گونه شرایط باید از یک بزرگتری که اقل‌تر و داناتر هست کمک باید بگیرید که او بتواند پدر و مادرت را قانع کند حتی انتخاب یک مشاور که خودتان حضوری مراجعه کنید هم می‌تواند بی‌نهایت موثر باشد بیشترین راه کمک درس و دانشگاه است آنقدری که بتوانی از همچین محیطی دوری کنی من از شما اطلاعات چندانی ندارم اینکه در خانواده با چه کسی احساس بهتری دارید یا چه فردی بیشترین تاثیر را در برخورد با پدر و مادر شما دارد شما باید تلاش کنید تا از همچین فردی کمک بگیرید اگر هم این فرد در خانواده وجود ندارد باید ایستادگی کرده و مدام بگویید تصمیم به ادامه تحصیل دارید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید