2794

زندگی در گذشته...(خانم مجرب پاسخ بدن)

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 164 بازدید

سلام.پیشاپیش از اینکه متنم طولانیه عذر خواهی میکنم.من در گذشته عاشق کسی شدم و بعد چندسال به ایشان ابراز علاقه کردم ولی ایشون گفتن من هنوز تصمیمی ندارم و بلاتکلیف هستم در زندگی گذشت و گذشت تا چند سال بعد و من همچنان دوسشون داشتم اما چیزی نگفتم و ایشون هم نه میگفتن دوست دارم و نه میگفتن شمارو واسه ازدواج نمیخوام چندسال به همین روال گذشت تا اینکه ایشون ازدواج کردند و بعدها شنیدم که گفته بودند چند نفر که منو دوست داشتن و من به خاطر ایشون اونهارو رد کرده بودند پیشش رفتند و از ازدواج با من منعشون کردن حالا با هر حرفی که بهش زدند و ایشون ازدواج کرد من در تمام اون چند سال بدترین روزهام رو سپری کردم چون در بلاتکلیفی محض بودم و حتی افسردگی شدید منو گرفت و رفته رفته بعد ازدواجشون کلا همه چی کم کم یادم رفت و حالم بهتر شد و تصمیم گرفتم چند سال بعد ازدواج اون آقا ازدواج کنم چون حالمم خوب بود بعد ازدواجم کم کم به خاطر مشکلاتی که به خاطر بچگی یا اول راه بودن و یا بی تجربگی که شوهرم داشتند اختلاف زیادی داشتیم و کم کم من حالم بد و بدتر شد و دیگه احساس خوشبختی نمیکردم و طوری شد که گذشته ام کم کم به سراغم اومد و فکر اینکه اون دوتا توشبخت هستند با هم اما من نه و من شروع کردم هر روز و هرروز مقایسه خودم با خانم اون آقا که من چی کم داشتم و اون چی داشت در صورتی که اون خانم ازدواج دومش و رابطه چندمش بود و هزاران دلیل دیگه برای خودم میچیدم اما قبول نمیکردم و الان که کم کم اوضاع زندگی من و شوهرم بهتر شده باز هم اون مقایسه و نفرت از اون طرف که کاری کرد من اون همه سال در بلا تکلیفی به سر ببرم هر روز در من بیشتر شود که مقایسه کردن هم بیشتر و بیشتر شد و هزاران دلیل میارم که اون هم حق انتخاب داشته و عیبی نداره که من رو قبول نکردن باز هم تهش به این فکر میکنم که همون حرفی که تورو نمیخوام به من نگفتن که تکلیف من مشخص بشه چون این موضوع دوست داشتن من همه جا بود و همه میدونستن از خانواده فامیل و اطرافیان و دوستان و خیلی های دیگه این احساس خشم و کینه و نبخشیدن هنوز در من وجود داره در صورتی که الان میدونم الان اوضاع زندگی اونها خیلی هم خوب نیست و خوشحال هم نیستم واقعا که حداقل از خشمم کم شود من فقط میخوام این مقایسه کردن بیش از حد و نفرت بیش از حد در من از بین بره من خیلی تلاش کردم اما فایده ای نداشته میخوام که همه ی اون روزهایی که حالم خوب نبود و اشک هایی که در اون چندسال ریختم فراموش کنم و همه ی فکرمو روی زندگی خودم بزارم اما نمیتونم ..از خشمم که چرا اون همه سال من در بلاتکلیفی بودم و کسی کمکم نکرد کمتر نمیشه خودم خیلی میخوام که ببخشم اما نمیتونم ممنون میشم کمکم کنید .

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۳ جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاوره و راهنمای خانواده

درود بر شما عزیز همراه،
بیایید باهم صادقانه برخورد کنیم،ایشان از همان اول به شما گفته بود تصمیمی ندارد،پس این شما بودید که برای خودتان داستان ساختید و خیال‌بافی کردید،مثل این میمونه که یکی بگه این صف نذری که ایستادی،غذا نداره،شما بگی میخام توی این صف بایستم!!
اینجور که مشخص هست که شما برای خودتان یه سری خیال پردازی دارید و وقتی برآورده نمیشه خشمگین میشید،شما یک موضوع نیمه تمام دارید اینکه نپذیرفتید که توی اون صف غذای نذری برای قابلمه خالی ایستاده اید،چون شما دوست داشتید که به آنچه در ذهنتان خواستید برسید،شما برای خودتان اشک ریختید برای خودتان یک طرفه عاشق شدید الآنم دارید سوگواری میکنید برای چیزی که وجود ندارد،،از این صف نذری بیایید ببرون،،از خواب بیدار شوید نه این صف و نه این خیال پردازی و حسرت گذشته آخرش هیچی نیست،شما نیاز هست به روانپزشک مراجعه کنید تا کمی بهبود پیدا کنید خودتان را دریابید در کنار روانپزشک یک روانشناس به شما آموزش میدهد که واقعیت را پذیرش کنید،هر مشکلی بود در خدمتتون هستم 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید