سلام شوهر من خیلی گیر به خانواده ی ما میدهد هر روز سر یک موضوع بحث داره هر چی من به او می گویم که زندگی خودمان را خراب نکن اینقدر به فکر رفتار بقیه نباش متأسفانه هر روز بدتر هست اگر زنگ بزنن میگه چه خبره بگو ما کار داریم اگر زنگ نزنن میگه کلا فراموشت کردن همه اش حرفش اینه فرق میذارن و تو را دوست ندارند و کلا کارش شده عیب و ایراد گرفتن از اونا اینقدر انرژی منفی میدهد که هر وقت بعد مدتها هم برویم خونه ی بابام حتما یه اتفاق ناراحت کننده میفته که بشه دلیل ناراحتی قهرش و از اونجا بیاد بیرون
در حالی که تو زندگی از نظر مالی پدرم خیلی به ما کمک کرده حالا در حد قرض دادن پول بوده یا اینکه شریک شدن برای خونه خریدن در حالی که اجاره ی خونه ای که الان با ما شریک خریده شاید ۸ میلیون باشه ولی ما فقط 1/5 میلیون اجاره بهش میدیم در عرف اینجا اصلا کسی به دختر کمک نمی کند و همه فقط برای پسرشان خانه و ماشین تهیه میکنند ولی شوهرم میگوید چرا پدرت به پسر هایش کمک کرده خانه و ماشین برايشان خریده اما به تو چیزی نداده در حالی که اگر کمک پدرم نبود ما هیچ وقت نمی توانستیم خانه بخریم و همان نصف پول خانه هم پس انداز خودم بوده که شاغل هستم وگرنه شوهرم همیشه میگوید آینده ای وجود ندارد که بخواهم پس انداز کنم و فکرش باشم
من تعجب می کنم چرا شوهرم هیچ انتظار و توقعی از خانواده ی خودش ندارد در برابر آنها همه چيز بر عکس است همه اش به فکر این است که چه کند تا آنها راضی و خوشحال باشند هیچ وقت جلوی آنها از چیزی نمی نالد و همه چیز را عالی جلوه میدهد حتی لباس پوشیدن ما و بچه ها باید عالی باشد تا آنها فکر کنند وضع ما خوب و همه چیز به راه است البته وضع ما بد هم نیست البته پدرش هیچ چیز هم ندارد و همیشه هر چه داشته مصرف کرده و زحمتی هم نمی کشد درآمد زیادی هم ندارد و برای خودش راحت زندگی می کند و کارش این است که هر کس میخواهد به خانه شان برود بگوید دست خالی نیا و هر چه که لازم دارد میگوید هر وقت آمدید بگیرید و بیاورید کلا در خانه ی پدرش هیچ رفتاری از نظر شوهرم عیب نیست و ناراحتی ندارد
در حالی که پدرش هیچ چیز خوبی به این بچه (شوهرم) ارث نداده نه از نظر مالی و نه از نظر روانی ولی همیشه شوهرم خودش را مدیون و آنها را پدر و مادر میشمارد البته من مخالف این نیستم ولی میگویم چرا در خانه ی پدر من همه چیز بر عکس میشود و باید پدر و مادر مدیون بچه ها باشند
به شوهرم میگویم تهیه خانه و بقیه ی موارد وظیفه ی شما بوده حالا نداشتید اشکالی ندارد من هم گله ای ندارم اما چرا شما از پدر من انتظار داری وظیفه ی پدر تو را انجام دهد
خلاصه شوهرم هر روز به بهانه ای از دست خانواده ی ما ناراحت است و قهر می کند
خودش که اصلاً انجا نمی آید به من هم می گوید باید آنجا نروی و ترکشان کنی چون تد برایشان مهم نیستی و تو را نمی خواهند
اینکه گفتم پدرش ارث روانی برایش نذاشته منظورم این بود که از کودکی پدرش شوهرم را تحقیر می کرده که همه هز تو بهتر هستند و حتی بین فرزندانش هم شوهرم را کمتر از همه دوست داشته همیشه جلوی مردم تحقیرش میکرده و جلوی جمع و هم کلاسی هایش او را میزده و تحقیر می کرده و حتی الان هم به شوهرم میگوید تو خیلی خوبی و بیشتر از همه به من کمک کردی اما داداشت یه محبت دیگه ای داره خیلی دوستش دارم در حالی که برادرش همیشه سر بار خانواده هست و کارهایی که واقعا خلاف میل پدرش است را انجام میدهد
خلاصه شوهرم هرچه در خانواده ی خودش کمبود داشته میخواهد با خانواده ی ما جبران کند خانواده ی ما هم که یک خانواده ی کامل و بی عیب نیست و مشکلات زیادی دارد
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید