سلام وقت بخیر دختر من ۵ سالشه ما از زمانیکه به دنیا اومده تا ۳ سالگی خونه پدرشوهرم بودیم و اونجا عادت کرده حالا دوسالی میشه که از اونجا نقل مکان کردیم به واسطه شغل شوهرم رفتیم یه شهر دور وحتی یه روستای دور بدون امکانات ولی شوهرم اونجا تو شرکت کارمیکنه و بنده اشپز اون شرکت هستم دخترم اولش بدون مشکل اومد همراهمون اما از زمانیکه پدرش بدون اطلاع من بچه رو همراه عموش فرستاد خونه پدر مادرش اون بدون من عادت کرده و هرزمان میریم مرخصی موقع برگشت با کلی گریه و زاری میاریمش حتی بیشتر اوقات توی خواب میاریمش که باعث شده از ما بترسه وقتی میریم شهرمون پیش ما نمیاد فراریه همش ازمون..هرجایی حاضره بخوابه جز پیش ما وقتی یکساعت میاد خونمون مدام غر میزنه منو ببرین پیش مادر بزرگم یا خونه عمم چیکارکنم که به ما وابسته بشه هرکاری میکنیم این عادتش از سرش نمیره..این یه طرف ماجرا طرف دیگه این قضیه هست که پدرشوهرم بهش عادت کرده هردفعه میریم از ما میخواد بچه مون بمونه و ما اگه ولش کنیم تا حدود یکماه باید بمونه چون زودتر مرخصی نمیدن هرچی میگیم یکماه اونجا می مونه ماه بعد میبرمش ماه بعد مادر پدرخودم اصرار که بذار بیاد اونا ببرن ماه بعد پدرشوهرم بزور بچه رو نگه میداره بدیش هم اینه که دخترم از خداشه و التماس اونا میکنه نذارین منو ببرن یکبار بچه رو بردیم از توماشین برش گردوند من باید چه رفتاری بکنم با این پدرشوهر چی باید بگم بدون اینکه ناراحت بشه..سال دیگه پیش دبستانی رو میگه بذار همینجاست شما برید..من قبول نمیکنم تو این شهرهم اون قبول نمیکنه میگه هرروز باباش باید ۴۰ کیلومتر بره تا بچه رو ببره صبح... ظهرهم برگردونه من حاضرم بچه روپیش دبستانی نفرستم ولی اونجا نمونه بخاطر پسرعمو هاش و پسرعمه هاش..مادرشوهرم دو روز بگذره خسته میشه مدام به من فشار میاره بیا دنبال بچت منم میگم ازخدامه ولی نمیذارن من چیکارکنم خودتون بگین نمیتونیم نگهداری کنیم خب از این طرف خواهرشوهرا برادرشوهرا فشار میارن به من ولی هیچکی جرات نداره به پدر شوهرمبگه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید