سلام خانم دکتر
مشکلات من اصولاً بر میگرده به دوران کودکی بدی که داشتم . اینجور بگم که هرچی خاطرات دارم متاسفانه همه و همه باعث حال بدم میشن
سن ۹ سالگی که بودم زن عموم که با ما دشمنی داشت برای بچه ۹ ساله که هیچی از زندگی نمیفهمه حرف در آورد که تو مدرسه دخترتون با دخترای دیگه کارای زشت جنسی انجام میده اینم بگم که (خانواده خیلی مذهبی دارم) این حرف به گوش پدرم که رسید شروع شد زندگی پر از دردم
کتکایی که از پدرم خوردم فراموش نمیکنم بعد این داستان من شب ادراری گرفتم تا زمان ازدواج .
نصف شب با کتکایی که مادرم بهم میزد از خواب بیدار میشدم هر چی میگفتم دست خودم نیست نمیفهمیدن . مادرم بخدا به قصد کشت میزد دوستام ازدواج میکردن کتک میخوردم . به خاطر چاق شدنم کتک میخوردم . به بهونه های کوچک و بزرگ
من بعد ازدواج شب ادراری که داشتم درمان شد ولی الان تبدیل شدم به یه آدمی که تا چیزی بهم میگن حالم بد میشه نمیدونم افسردگی شاید
بعد ازدواج چون شوهرم کم درآمد بود و خونه و ماشین نداشت خیلی زخم زبون شنیدم تا جایی که بحث طلاق پیش اومد منم از زندگی بیزار بودم اصلا حوصله جر و بحث های مادرم و همسرم رو نداشتم عین توپی بودم که هرکس میرسید یه شوت میزد بهش
اون دورانی بود که خیلی از دختر پسرا تو کانالای تلگرامی عضو میشدن و چت میکردن
منم که میخواستم از اوضاع خونه دور شم به اونجا پناه میبردم چن وقتی گذشت که یه روز شوهرم که مادرم اینا خونه نبودن اومد دیدنم و متاسفانه چتای من و پسرایی که باهاشون حرف میزدم رو دید بهم گفت خیانت کردی بهم خلاصه که نمیتونم الان بگم که چقدر بخاطر اون مسئله از هم دور شدیم ولی چون دوستم داشت من رو بخشید ازم قول گرفت اگه بار دیگه کاری کنم دیگه ازم نمیگذره
حتی گفت به ازدواج دوم فکر میکنه سالهای اول تا قهر میکردیم سریع اون مسئله رو یادآوری میکرد الان خیلی کمتر شده ولی میدونم فراموش نکرده
داستان زندگی من بود ،که الان تبدیل شدم به یه آدم داغون و ضعیف که نمیدونم با خودم و زندگی چ کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید