2794

دو دلم نمیدونم چیکار کنم

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 40 بازدید

سلام وقتتون بخیر من تو زندگیم به مشکل خوردم ومیخوام تعریف کنم


سه ساله عروسی کردم و یکسال هم پروسه آشنایی ونامزدی طول کشید البته دوره نامزدی دوسه ماه بیشتر نبود


همسر من از موقع نامزدی ی سری مشکلات رفتاری داشت مثل شکاک بودن،و بجای حل مشکل یا مقابله باهاش گریه میکرد ،اگه مخالفت میکردی عصبانی میشد فکر می‌کرد کل حرف ها ورفتارهای خودش درسته وبقیه اشتباه میکنن،توقعش از اطرافیان چه خونواده من وچه خونواده خودش زیاد بود،بالاخره هرکسی درگیر زندگی خودشه وایشون توقع داشت خونواده ها کمکش کنن و یا مریض بود(دیسک کمرداره) میگف شرایط ما سخته بقیه باید کمک میکردن قسطامونو بدیم یا پول قرض بدن شاید یکی نداره ویا اصلا داره دوس نداره بده،زندگیمونو با وسایل دست دوم شروع کردیم وخونواده من هم تاجایی ک توان داشتن ی سری وسیله بهمون دادن و گفتیم هردو حقوق داریم کم کم همه چی میگیریم ولی همیشه سرکوفت میزد خونواده تو هیچی ندادن دوستت ندارن فرق میزارن به دامادشون احترام نمیزارن،ولی پدر من باکارگری بچه هاشو بزرگ کرد وشاهد فداکاریاش بودم تا ما تونستیم درس بخونیم ولی این آقا میگه مگه چیکار کردن برات،گاهی توهین هم میکردچن باری فوش هم داد،رفتارش جلوی بقیه با من اصلا خوب نبوده همش حس حقارت بهم دست داده ،هرجوری تونستم کمکش کردم رو حقوق خودم وام گرفتم طلاهامو فروختم تونستیم خونه بسازیم ماشین بخریم،تقریبا یکسال هم هست نمیتونه کارکنه،ولی تا ی چیزی میگم میگه تومنو درک نکردی طرفدار خونوادت بودی،وقتی توهین میکنه چرا باید سکوت کنم وچطور درکش کنم،از مراسمات نامزدی و عروسی هم نزاشت ی خاطره خوب برامون بمونه شب عروسی هم حتی دعوا داشتیم، تو عروسی دونفره میرقصیدیم یکی از فامیلای ما اومد وسط قهر کرد گذاشت رف نشست ی کنار،میگف چرا تو نگفتی نیا داخل،تو جمع کافیه ی چیزی بگم فوری درمیاد میگه نه نه اصلا اینطوری که میگه نیست،مریض شد عمل کرد مامانش اومد سه روز موند ورفت من بهش رسیدم تا خوب شد ولی هیچوقت قدر منو ندونست 


من قبل ازدواج کلی آرزو داشتم ازهمش گذشتم به ی امیدی وارد زندگی با این آقا شدم ولی خیلی جاها با بدخلقی وخود خواهی دلمو شکست سه سال دووم آوردم فرصت دادم گفتم بهتر میشه.نشد خودم از لحاظ روحی به هم ریختم دیگه هیچ حسی به این آقا وزندگی ندارم ،حس میکنم دارم عمرم رو تلف میکنم وذوق وشوقی برام نمونده،میخوام طلاق بگیرمحالا نوبت مشاوره دارم و دارم کارهای اولیه طلاق رو انجام میدم میخواستم دوستان راهنماییم کنن کارم درسته یا غلط 


الان ک این آقا میگه من اشتباه کردم قدرتو ندوستم ولی من نمیتونم دیگه به این زندگی دل ببندم همه عشق واحساسم از بین رفته کششی نسبت بهش ندارم ،میگه پشیمونم ورفتارش واقعا عوض شده توجه میکنه احترام میزاره ولی مشکل کارش وبچه دار نشدن هنوز پابرجاست الان باخودم درگیرم ک چیکار کنم،رفتارش نسبت قبل بهتر شده خیلی حرفای عاشقونه میزنه ولی من به دلم نمیشینه نمیدونم چطور بگم خودمم هرچقد سعی میکنم دلمو خوش کنم ب این زندگی نمیتونم خودمو جمع کنم ،هرچقدم ب بیخیالی میزنم میگم حالا ک درست شده رفتارای خوب ومثبتش رو ببین  بمون وزندگیتو بساز ولی نمیشه از ته دلم خوشحال نیستم،عصبی شدم گاهی رفتارهایی میکنم که دست خودم نیس عذاب وجدان میگیرم ک چرا اینطوری باهاش رفتار کردم.از ی طرف برا بچه دار شدن هم ک مشکل داشت ب صورت طبیعی امکانش نیست ونیاز به روش های کمک باروری داره ک اونم من حتی از ی امپول ساده میترسم ولی خیلی بچه دوس دارم نگاه بقیه میکنم حسرت میخورم ،دنبال ی کار درست حسابی هم نیست،همش میگه این کارو راه بندازم اون کارو انجام‌بدم ولی کاری نمیکنه ک به درآمد برسه میگه باید پول باشه خودم کار راه بندازم من کمرم درد میکنه  کارسنگین انجام نمیدم ک بدتر بشه،برای طلاق هم اقدام کرده بودیم دادگاه میگه دلایل شما برای طلاق کافی نیست نمیدونم از نظر اونا دیگه باید چه دلیلی باشه،معلق موندم بین زمین وآسمون نمیدونم باید چیکار کنم 

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۵ جنسیت زن شغل معلم وضعیت تاهل درحال جدایی
! سوال در انتظار پاسخ است .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید