2794

نمیدانم کارم درست بوده یا نه!!!

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 198 بازدید

سلام و خدا قوت خانم دکتر مجرب پیشاپیش از شما برای توجه و پاسخ به سوالم سپاسگزارم🌺

پیشاپیش از طولانی بودن سوالم عذرخواهی میکنم،در ابتدا بگم ده ساله زندگی میکنم  یک دختر و پسر دارم و همسر بی نهایت مهربانی دارم که مثل هر ادم دیگه ای اخلاق های مخصوص به خودش رو هم داره.چند ماه پیش متوجه شدیم که مادرم مبتلا به سرطان سینه است و در تمام اون مدت من و همسرم بطور پیوسته برای بررسی های بیشتر،ویزیت ها و تمام امور درمانی و نگهداری ، تمام و کمال خودمون رو وقف مادرم کردیم.درحالی که یک برادر و دو خواهر دیگر هم دارم که هرکدام الویت هاشون همسر و فرزندان و مشغله های دیگه ای بود و هرازگاهی سری میزدن یا کاری انجام میدادن،هر سه ما با خواهر بزرگم قطع ارتباط هستیم و ایشون هم توی این مدت جز هفته ای یک بار تماس تلفنی با مادرم هیچ حضور دیگه ای نداشتن و تمایلی هم به انجام کاری نداشتن اما وقتی متوجه می شدن من برای نگهداری از مادرم اونجا هستم برای لجبازی با من و همسرم با مادرم تماس میگرفتن و میگفتن میخوان بیان اونجا،دو مرتبه وقت اومدن ایشون منو همسرم و بچه هام رفتیم بیرون توی خیابان چرخیدیم تا ایشون بره چون اصلا تمایلی به ملاقات ایشون نداشتیم،من گزینه اومدن مادرم به خونه خودم رو مطرح کردم ، مادر و برادرم مصرانه گفتن طی دوره های شیمی درمانی مادرم منزل خودشون راحت ترن و جای دیگه ای نمیرن و ما حتی برای اینکه حرفی برامون درست نشه تمام مدت هایی که من دوره های سخت شیمی درمانی از ایشون نگهداری میکردم و دیگران هیچ کمکی نمیدادن همسرم هزینه های موندمون خونه ی مادرم و خورد و خوراک خودمون و پدر و مادرم رو میدادن،طی یک جلسه خانوادگی تصمیم بر این شد خواهرم زمان هایی که من هستم نیان و اگر موضوع حقیقتا دلتنگی هست مادرم توی فواصل بین شیمی درمانی که حال بهتری دارن به خونه ایشون برن.اما برای بار سوم هم ایشون با لجبازی تمام گفتن که من میام مادرم ازش خواست که نیاد ،گفت اومدنش حال مادرم رو بدتر میکنه و خودشون چند روز دیگه میرن اونجا،اما توجهی نکرد و گفت کسی نمیتونه برای من اختیارداری کنه،با اومدن ایشون با وجود تصمیم گرفته شده و همه محبت های ما رفتارها عوض شد،حتی مادرم هم برخورد بدی با من کرد و بازهم با اصرار من حاضر نشدن بیان خونه ما و ناراحتی بزرگی درست شد و همسرم با بچه ها رفتن خونه و من خونه ی مادرم ماندم که تنها نباشد،پدرم که شب اومدن گفتن من مقصرم و خواهرم ارزش بیشتری براشون قائله و کوچکترین اهمیتی هم به نبودن همسر و بچه های من نکردن و در تمام این مدت هربار با همسرم تماس گرفتم صدای گریه های بچه هام رو میشنیدم که بی قراری میکردن بخاطر دوری از من،فردای اون روز من با برادرم تماس گرفتم که بیان منزل مادرم چون من میخوام برم خونه پیش بچه هام و به مادرم گفتم چون دوره شیمی تمام نشده و ایشون گفتن جایی جز خونه خودشون نمیرن اگر در نبود من از خونه خودشون برن خیلی ناراحتی بزرگتری اتفاق میفته و با تمام این صحبت ها مادرم رفتن خونه ی برادرم و همسرم هم بعد از دیدن تمام این رفتارها و تفاوتی که بین بچه ها همیشه توی خانواده ما بوده از من خواستن بین همسرم و بچه هام و خانوادم یکی رو انتخاب کنم و من بچه هامو انتخاب کردم ، من این رو به خواهرم اعلام کردم و توقع داشتم خانوادم برای دلجویی قدمی بردارن اما از اون روز تا به الان که دو ماه میگذره هیچ کس از اعضای خانوادم حتی با من کوچکترین تماسی هم نگرفتن!براساس عقاید دینی که دارم نسبت به پدر و مادرم حس عذاب وجدان دارم و نمیدونم انتخابم صحیح بوده یا نه اما از طرفی محبت های بی اندازه همسرم رو در کنار رفتارهای بی انصافانه خانوادم میبینم و با این بی توجهی هم که نشون دادن میبینم که برای خانوادم کوچکترین ارزشی ندارم

نمیدونم درست و غلط چیه!

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۴ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاوره و راهنمای خانواده

بانوی گرامی،متشکرم از احساس خوبی که به بنده دارید من بهتان بابت این همه مهربانی این همه از خود گذشتگی که نسبت به خانواده خود پدر و مادرتان دارید به شما افتخار می‌کنم در بسیاری از خانواده‌ها فرق بین بچه‌ها وجود دارد و متاسفانه پدر و مادر با فرزند مورد میلشان یک تیم تشکیل می‌دهند و فرزندی که فداکار هست و جانش را قربان می‌کند را نادیده می‌گیرند به نظر بنده بهترین تصمیم را گرفتید شما حتی اگه دست و پایتان را هم قطع کنید و خودتان را شرحه شرحه کنید،باز هم مادر و پدرتان نخواهند دید،اگر هر کاری برای پدر و مادرتان انجام دادید انتظار نداشته باشید این انتظار شما را از پای در می‌آورد هر کار خوبی که انجام می‌دهید باید بدون توقع و انتظار باشد شما عذاب وجدان نخواهید داشت چرا که تمام تلاش خود را برای خانواده خود کرده‌اید خود گذشتگی کرده‌اید وقت خود را گذاشتید از فرزندانتان غافل بودید همسرتان را در اولویت بعدی قرار داده‌اید پس عذاب وجدان معنایی ندارد تصمیمتان کاملاً درست بوده به زندگی خود رسیدگی کنید دنبال قدردانی و محبت هم نباشید.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید