خانم مجرب عرض سلام و خدا قوت
من قبلا از شما مشاوره گرفتم راجع به مشکلاتی که بر سر مسائل مختلف با خانواده همسرم داشتم
این بار میخوام راجع به مشکلاتی که با همسرم دارم صحبت کنم
در کلیت کار و وقتی از بیرون به رابطه نگاه کنیم من و همسرم یک زندگی مشترک نسبتا موفق داریم
باهم کار میکنیم با هم خرج میکنیم _ خوب میخوریم خوب میپوشیم به خوبی مخارج و هزینه ها را مدیریت میکنیم
تفریح داریم و ...
همسرم در کل یک مرد خوب هستش
مودب و با شعور هست به خانواده من و خودم احترام میذاره در کارهای خونه بدون هیچ حرفی کمک میکنه
هر کاری رو که بهش بگم انجام میده
در روزهای سختی که من درگیر پریود و هر ناخوشی ای باشم مثل پروانه دور من میچرخه
خونه رو تمیز میکنه ظرف میشوره لباس میشوره ( در حالت عادی همه این کارها را مشترکا انجام میدیم )
خسیس نیست و هزاران ویژگی خوب دیگه...
ولی به شدت تحت سلطه مادرش هست
مادرش از ابتدا رابطه خوبی با پدر شوهرم نداشته
(همان حرف کلیشه ای که من شوهرم را نمیخواستم به خاطر بچه ها سوختم و ساختم)
و سعی کرده این خلا عاطفی را با وجود تنها پسرش (همسر من) پر کنه
گاهی اوقات به صفحه چت همسرم و مادرش که نگاه میکنم میبینم که از چت خودمون عاشقانه تره
پر از استیکر بوس و قلب و دائما قربون صدقه های افراطی و ...
شاید بگید خب مادرش هست ولی به نظر من این کار اصلا طبیعی نیست
حتی در دوره آشنایی ما هر موقع رستوران و گردش و جایی میرفتیم به صورت پیامکی آمار میگرفت که ما کجا هستیم و ...
ما بارها با همسرم سر این موضوع بحث کردیم و متاسفانه هر بار من مقصر شناخته شدم
البته همسرم مستقیما من رو مقصر نمیشناخت ولی خب در لفافه میفهموند که حق رو باید به مادرم بدیم
در این بین خانواده همسرم توی هیچ یک از مراحل ازدواج هیچگونه حمایتی از ما نکردن (که من در مشاوره قبلی خدمتتون عرض کردم) و من در عین اینکه باهاشون قهر نیستم و بهشون احترام میذارم ولی متاسفانه ته دلم و قلبا ازشون متنفر هستم...
چون در طول این ازدواج همیشه با کم کاری هاشون عزت نفس من رو هدف قرار دادن
منی که همیشه در لول بالایی بودم و به قول قدیمی ها خانم خودم بودم از خواستگاری بگیرید تا عروسی از یک دسته گل ساده بگیرید تا هدیه ازدواج در همه چیز من رو به پایین ترین حد آوردند
من یک دختر شاغل هستم
که کار خوب و درآمد خوب دارم به صورتی که در آمد من حدودا 2 برابر همسرم هستش و بسیاری از مخارج بزرگ زندگی رو من مدیریت میکنم
البته این به این معنی نیست که همسرم نقشی توی تحقق اهدافمون نداشته ولی خب نقش من قطعا خیلی بیشتر بوده
چون علاوه بر اینکه درآمد من بیشتره کلیه وام هایی که گرفتیم در زندگی مشترک به اعتبار من و از محل کار من بوده
و در واقع بدون من و با وجود چنین خانواده ای همسرم هرگز در خواب هم چنین پیشرفتی رو در زندگیش نمیدید
آخر هفته ها مادرشون پیام میفرستن که باید بیاید خونه ما
یعنی با لحن دستوری میگن
نمیگن اگر کاری ندارید اگر مساعدید بیاید
و اصلا در نظر نمیگیرن که شاید ما بخوایم توی خونه بمونیم یا اینکه بریم سینمایی گردشی جایی
و ما هر هفته دعوا داریم
یعنی توی طول هفته یک رابطه نرمال عاشقانه و آخر هفته دقیقا سر همین موضوع تکراری دعوا و بحث ...
وقتی هم میریم بهشون سر بزنیم دائما با کنایه میگن چه عجب که اومدید
در صورتی که ما هفته ای یکبار هم خونه مادر من میریم هم خونه مادر همسرم
و در طول هفته هم کلا جایی نمیریم
خانم دکتر من خیلی خسته شدم از این رابطه
احساس میکنم انتخاب اشتباهی داشتم و من میتونستم زندگی مجردی خودم رو خیلی موفق تر پیش ببرم و خودم رو درگیر بی فرهنگی چنین خانواده عتیقه ای نکنم...
با اینکه قلبا همسرم رو دوست دارم و اگر از طرف مادرش تحریک نشه خیلی خوشبختیم ولی باید بگم که پشیمانم از این انتخاب ...
لطفا کمی من رو آروم کنید و بهم راه حل بدید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید