سلام من توی شهرمون همیشه جز دانش آموزای برتر بودم که میشناختنم.اماهمون سال اول ازدواج کردم و رشته ای که دوست ندارمو خوندم دوستام همه تخصص دارن می خونن .تقریبا بیشتر وقتا خواب دوران مدرسه با همون بچه ها رو می بینم این خوابا ولم نمیکنه.خیلی عذاب می کشم نمیتونم ازته دل بخندم یا شادباشم اوایل زندگیمم زندگیم خیلی بد بود شرایط زندگیمم طوری نیست که دوباره بخوام بخونم .
حس می کنم دارم تدریجی می میرم حوصله ی ارشد خوندنم ندارم
شما باید آرزوهایتان را تحقق بدهید تمام تلاشتون را بکنید ودرصورت عدم امکان ادامه.شرایطتون را بپذیرید و فراموش نکنید انسانها هدفهایی داشتند که بهش نرسیدند و این فاجعه نیست.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید