من پنج سال كه ازدواج كردم. روزي كه ازدواج كردم لاغر بودم ولي بچه دار نشدم.
بعد من بيماري روده دارم كه دكترم به من خيلي كورتيزون داد. هي چاق شدم رژيم گرفتم ورزش كردم لاغر شدم. تا لاغر ميشدم سيستم ايمنيو به رودم حمله ميكرد و باز بايد كورتيزون ميخوردم و باز چاق ميشدم. اين روال تا الان طول كشيد. اخرين بار پارسال بود كه دكترم نبود و به من تلفني ميگفت كه كورتيزون بخورم و انقدر حالم بد بود كه دوز قرصم و هي بالا ميبردم تا جايي كه ٣٠ كيلو اضافه كردم و پايين امدنش به اين راحتيا نيست چون كه انگيزم رو از دست دادم.
من از وقتي ازدواج كردم ارزوي يك بچه داشتم اما خدا به من نداد و وقتيم ميداد ميافتاد.
اخرين بار دكترم گفت تو اگر بچه دار بشي براي تو خطرناك و امكان داره كه جونت رو از دست بدي چرا چونكه وزنم زياد شده.
به من پيشنهاد كوچك كردن معده رو داد كه من نخواستم چون كه چيزهاي بدي رو راجبش ميدونم.
خلاصه كه بعد از پنج سال دكتر و ازمايش كه همش ميگفتن چيزيتونُ نيست و سالمين تا اينكه چاق شدم به من اينطوري اب پاكيو ريختن رو دستم.
الا يك سال كه من وزنم بالا مونده و پايين نمياد با اينكه تحركم بالاست.
اما از اونجايي كه انگيزه اي براي من نمونده چون امكان داره بيماريم دوباره حمله كنه و دوباره بايد كورتيزن بخورم و چاق بشم ديگه رژيم نميگيرم و ورزش نميكنم.
اما چيزي كه برام درد اوره اين كه اين همه سال بچه خواستم خدا به من نداد اما الان كه ديگه پايين امدن برام سخته كه ديگه غيد بچه دار شدن را بايد بزنم.
من از لحاض روحي افسرده شدم.
الان چند سال كه وسايل بچه ميخرم و نگه ميدارم براي روزي كه بچه دار شدم.
اما الان ديگه بريدم. از بك طرف سلامتيم و ازز طرف ديگه بچه دار نشدنم.
ارزوم رو با خودم به گور ميبرم اخر.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید