2794

مرد 37ساله ای که بعداز 7 سال ازدواج هنوز شدیدا به خانواده اش وابسته است

اینقدر وابسته که جدیدا حتی بیشتر شبها خانه پدری اش می خوابه،

حتما باید روزی یه وعده غذا رو اونجا باشه و جدیدا گاهی صبحانه با هم میخوریم فقط

احساس می کنه قیم خانواده شه، حتی برای خواهرهای شوهر کرده همه کار می کنه، بردن و آوردن و رسوندن و خرید هاشون و هرکاری بخوان

درحالی که دوتا برادر شوهر یکی 34 ساله و یکی 31 ساله مجرد هم دارم

و پدر شوهرم هم کاملا سرحال وسلامت هستن

وقتی حرف میزنیم کاملا با من موافقه که باید بیشتر باهم باشیم باید برای باهم بودن برنامه بریزیم و...

ولی در عمل تمام جمعه ها و اوقات بیکاریش رو با خانواده ش میگذرونه

اگه یه بار اتفاقی پیش بیاد باهم جایی بریم و خوش بگذره خیلی عذاب وجدان داره که خانواده ش نیومدن و حتما چندبار هم با اونها اون تفریح رو تکرار میکنه

و بدلیل بحث و جدالی که چندسال پیش سر دخالتهاشون باهاشون داشتم الان با من قطع رابطه ن و شوهرم صریحا بهم گفت هیچ وقت امکان نداره بشه وقتی با خانواده م جایی میرم تو هم بیایی

برای همین اغلب تنهام

و خیلی تشنه ی محبت م ، حس میکنم شوهرم دوستم نداره ولی وقتی بهش میگم میگه اینطوری نیست

و این خلا محبت باعث شده حتی گاهی بهش شک کنم، به این شب خونه نیامدن هاش که شاید خونه پدریش نباشه

اطلاعات تکمیلی

سن 30 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
! سوال در انتظار پاسخ است .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید