سلام.میخواستم یه سری از اتفاقات زندگیمو بگم که خیلی داره اذیتم میکنه و امیدوارم کسی باشه تا منو راهنمایی کنه۴سال پیش با یه پسری ۸ماه حرف زدم خانوادم درجریان بودن ولی چون ایشون رابطه ی جنسی میخواستن ماازهم جدا شدیم.بر حسب اتفاقاتی من با یکی از آشنایان دور ایشون آشناشدم.البته میشن پسر خاله ی دوست اون آقا.که اون پسرو میشناسن ولی باهم ارتباطی ندارن.و تمام اتفاقات گذشترو من گفتم بهشون.ماالان سه ساله باهمیم خانواده ها درجریانن خیلی جدیم خواستگاری اتفاق افتاده و ایشالا سال بعد عقد خواهیم کرد.الان دوست دختر پسرخالش اومده به نامزد من گفته که من قبلا بااون آقارابطه ی جنسی داشتم یعنی دوست دختر کسی که دوست اون آقاس و پسرخاله ی نامزد منه.وقبلا عاشق نامزد من بوده گفته حسابی الم و بلم.شهربازی شدم دستمالیم.من چیزی به دختره نگفتم در شان شخصیت خودم ندونستم. ولی هروقت یادم میفته اعصابم خورد میشه گریم میگیره دلم میخواد پیداش کنم و تیکه تیکش کنم لازم باشه دوتامونو بکشم. به همه بدبین شدم حس میکنم همه میخوان زندگی منو بهم بزنن.یاهمه میخوان نامزدمو بگیرن ازم آرومو قرار ندارم من واقعا باید چیکار کنم؟باید چیکار کنم این حس ازم دور شه؟از طرفی قبلا یکی از دوستام بی بی چک خودشو تو کیفم جا کرده بود چار سال پیش همون موقع من از مدرسه اخراج شدم نتونستم بی گناهیمو ثابت کنم.وقتی اون دختره یادم میفته حس میکنم باید پاشم و از همه انتقام بگیرم همرو آتیش بزنم اصلا نمیتونم این حسارو از خودم دور کنم من واقعا واقعا باید چیکارکنم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید