دعوای شوهرم با مامانم

سلام خسته نباشین ، چند وقت قبل ( هنوز یک ماه نشده ) من با مامانم صحبت میکردم که چرا بین و منو داداشم فرق میزارن (کاش میترکیدم هرگز دهن باز نمیکردم) مامانم میگفت که ما فرق نمیزاریم  شوهرمم اومد از من طرفداری کنه( ما هنوز عقدیم و سر خونمون نرفتیم )  و گفت که بله فرق میزارین مامانمم باز مخالفت کرد که صداشون رفت و بالا من سعی کردم قضیه رو جمع کنم ولی فایده نداشت چون هردوتاشون هم مامانم هم شوهرم غدن ،بعدش داداشم اومد مامانم کل قضیه رو براش تعریف کرد ( درستش این بود که حرفای منو و شوهرمو به داداشم نگه ) ولی همشو گفت همین قضیه ام باعث شد یه بحثی بین داداش و شوهرم پیش بیاد حالا از اون شب به بعد شوهرم دیگه خونمون نیومده میگه من از خانوادت متنفرم و مامانت دشمن شماره ۱ منه ، مامانت منو پسر خودش نمی دونه که همچیو گفت و چند روز بعدش شوهرم که اومده بود دنبالم وسط کوچه بازم با مامانم بحث کرد همسایه هامون شنیدن ولی مامانم این سری هیچی به شوهرم نگفت فقط شوهرم حرفای بد زده ، حالا باز با این اتفاقا خانوادم فراموش کردن و دوس دارن شوهرم بیاد ولی اصلا قبول نمیکنه که پاشو بزاره خونمون ، میگه حتی دور جونشون یه چیزیشونم بشه من هرگز خونتون نمیام فقط میام دنبالت که تورو ببرم کلی گریه و التماس و خواهش کردم کلی توضیح دادم براش ولی شوهرم قبول نمیکنه اصلا کوتاه نمیاد میگه دیگه نمی خوام ببینمشون من چی کار کنم همش تقصیر من بود 😭😭😭 الان فقط می خوام همچی برگرده مثل اون روزا که شوهرمم میومد خونمون و کلی خوش میگذشت بهمون خیلی ناراحتم این قضیه باعث شده همش با شوهرم بحث میکنم می دونم کار مامانم اشتباه بود و باید سیاست داشته باشه مقابل دامادش ولی شوهرمم اشتباه کرده که با مادر زنش دهن به دهن شده و وسط کوچه ابروشو برده چی کار کنم همش شب کابوس میبینم چجوری بینشونو اشتی بدم مامانم مشکلی نداره و قهر نیست فقط شوهرم راضی به اشتی نمیشه و حتی میگه وقتی رفتیم خونمون خانوادت حق ندارن بیان خونه ما 

لطفا کمک کنین خواهش میکنم 🙏🙏🙏🙏🙏