انتظار بیش از حده خانواده شوهر

باسلام .من دریک ساختمان با پدرو مادرشوهرم زندگی میکنم انتظارات زیادی کلافه و عصبیم کرده مثلا باید برامون غذا درست کنی خونمون رو مرتب کنی و این هم بگم پیر نیستن و از پس کارهای خودشون بر میان و اگر هم خونشون برم که براشون غذا درست کنم میگویند خونه ما برای چی اومدی باید خونه خودت درست کنی و مارو صدا کنی بیایم خونت بخوریم. با این که این همه بهشون احترام میزارم باز چیزی دارن برای بد گفتن من که گوشم پر شده از بد گفتنشون و بعضی اوغات که مریض میشن در حد دعوا با من پیش میرن که کم کاری میکنی وظیفه داری و پشت سرم حرف میزنن که چقدر این بد و...خسته شدم به خدا ازشون و به شوهرم میگم میره باهاشون صحبت کنه و حتی من خوب خوبی بهشون  میگم که نمیتونم انجام بدم بهشون بر میخوره و تا چند روز با من قهر می کنن پیش خانوادم میرنو اعتراض میکنن مثلا ساعت ۱شب داریم میخوابیم میاد خونمون درمیزنه و بچه نیمه خواب رو میبرن خونشون که چی باهاش بازی کنن تا ساعت ۳صبح میان در میزنن بچه رو تحویل میدن آدمو از خواب بیدار میکنن. اعتراض که میکنیم بهشون بر میخوره میگن صاحب بچه که نیستین این حرف یعنی چی نمیفهمم حتی خرج مارو نمیدن که بگم کمی حق دارن من به شدت عصبی شدم از دستشون و دلم نمیخواد پیششون زندگی کنم وبه شوهرم که میگم میگه مشکل خودته باید حلش کنی. اخه وقتی که حرف حالیشون نمیشه من چکار باید کنم و دارم تو این زندگی وقت تلف میکنم و نابود میشم من شوهرم خوبه بیشتر اوقات پشتمه ولی نمیتونم حرفاشونو تحمل کنم و یک سره درحال چک کردن منن که کجا میرم خونه مامانم کی میرم میام 

خسته ام ازدستشون آیا این کارشون درسته؟ آیا من وظیفه دارم به عنوان عروس که البته چند تای دیگه ام داره این کارهارو براش انجام بدم؟

 این همه حرص و جوش بخورم و هرروز این فکرو خیال بزنه یه جامو خراب کنه نمیدونم چکار باید باهاشون بکنم از زندگی خسته شدم و میخوام فکر نکنم به کاراشون ولی تو مغزم رژه میره کارشون ورفتارشون بریدم از همه چی