با مادرشوهر زندگی کنیم یا نه ؟

خواهش میکنم کلا مشکلات زیاده مثلا تو مهمونیا نفر اول باید کمک باشی یا بیرون رفتن و سفرا بیشتر میشه سه نفره یا شوهر بعد کار اول میره خونه مادر یا میشه آژانس 24ساعته بالاخره مادره این کار و خوبی کردنا بد نیس اما به شرطی ک گاهی باشه یکجا باشی میشه همیشگی و تهش میشه وظیفت

وای تاپیک قبلیتو دیدم،فقط فرار کن فرار  

وای دقیقا همین بلا سرم اومده به خداحتی بخوام خانوادمو نهاروشامی دعوت کنم ازترسم دعوت نمیکنم ..کجا میرم چی میخرم ..چرابه بچه لباس زیادخریدی .چرازنت نمیادبه ماسربزنه.ظرفمونو نشست ..به خداشبا مازودمیخوابیم خودشونم میدونن یه جوری سروصدامیکنن درمیکوبن قلبم تندتندمیزنه ازخواب بیدارمیشم .ای خواهر

ای خدادومی منم

شاید شوهرت قبول نکنه الان. 

منم با خاهرشوهرم زندگی میکنم تو یک ساختمون. اوایل زندگی به شوهرم میگفتم کم کم باید به فکر خونه باشیم . ما که نمیخایم تاآخر عمر اینجا زندگی کنیم. ولی میگفت نه چرا بریم، تازه مثلا ذوقم میکرد که با خاهرش یجان مثلا خاهربرادر کنار هم دیگه ان. 

بعد ۵سال انقدر اذیت شدم دیگه صبرم لبریز شده و انقدررر غر زدم و عصبی شدم که الان خودش میگه بریم اجاره بشینیم.

حالا ببین زیاد هم اذیت نشدما ولی به مرور زمان انقدر دلخوری ها روی هم جمع میشه که دیگه دلت نمیخاد ببینیشون.

راستی پرژک جان من همیشه عکس قبلی پروفایلت جلو چشامه و خواسته ات رو میگم امیدوارم زودتر برآورده بشه

ازدواج یعنی مستقل شدن و زندگی چه با خانواده خودت چه خانواده شوهر یعنی رفتن به زندان با زندانبان 

تو رو خدا بگو چله ی چی گرفتی؟؟

منم بالا سرشونم ۸ساله.با این اوضاع اقتصادی که داره پیش میاد.چند روزه افسردگی شدید گرفتم.میگم خدایا دییه من نمیتونم از اینجا برم

به خدابعد۱۱سال منم گهداری به فکرجدایی می افتم ...نمیدونم شوهرم چشه خودشم اذیته ها ولی نمیره 

مال بقیه رونمیدونم ولی مال من یه آدم فوق العاده گند اخلاق شلخته وچندشه وخودشوازهمه کس خانم تر بالاتر میدونه فوق العاده خسیس چهارساله عروسشم یه بارم نشده قشنگ باادم حرف بزنه همه ی حرفاش نیش وکنایه ست پیش پسراشوهمسرش فقط میشینه غیبت عروساشومیکنه هیچکس دوسش نداره بخاطرحرفای نیش دارشتوقع کوه کندن واز عروسش داره ولی خودشٕ دست به سیاه و سفیدنمیزنه تازشم گله مندیهاش بماند ازهمه مهمتر نمازش سروقته خودشم میدونه انقدگناهکاره فقط بانمازاش خودشوتبرعه میکنه

بگو عزیزم من مامانتو دوست دارم بهش خیلی احترام میذارم اینم هردومون میدونیم که قرار باشه هروز کنار هم باشیم همدیگه رو ببینیم اینجوری دیگه سطح توقعات میره بالا حریم حرمت ها شکسته میشه خواهش میکنم بذار همینجور دور بمونیم تا احترام ها و دوست داشتن ها هم پا برجا بمونه اگه گفت خب زیاد نمیریم که این اتفاقات نیوفته بگو اره اولش میگی گفتنش راحته اما مامان تو هم یه زن تنهاست به هر حال همش توقع داره برم سرش بزنم رفته رفته همه چی اونجوری که من میگم بهم میریزه

و اینو به خودت میگم قرار باشه هروز بری کمکش بدی کم کم تبدیل به وظیفه میشه باید هروز بری