اگه یکیو دارید ک باهاش دردودل کنید خوش بحالتون ...
من هیچکسو ندارم ...
حتی زنگ میزنم به مادرم با بغض اما صداشو ک میشنوم روم نمیشه اصلا بلد نیستم درودل کنم میترسم ناراحتشون کنم...
یا بهم بخندن..که این درد نیست...
خوبه ک اینجاهست..
بخدا بریدم انقد احترام دیگرانو حفظ کردم...
شده وظیفم...
هرکاری میخوان میکنن هرچی میخوان میگن ...
منکه زبون ندارم...
خداهم انگار نه انگار
الان مثل بدبختا نشستم گوشه اتاقو جون میکنم گریه نکنم...
ک به خودم ثابت کنم قویم هنوز اونقد شکننده نشدم..
ک یادم نیاد تنهام..
مادره همسرم خیلی داره عذابم میده باورم نمیشه خود واقعیشو بعد ۷سال دیدم ..دلم میخواد فکر کنم همون زن مهربونه روز اوله ...مگه میشه یه ادم اننننقد عوض بشه؟همسرم میگه حقته محبت نکن ...میگم مگه میشه تو دوروز دنیاادم محبت نکنه؟همش بجنگه؟حس میکنم از وقتی زندگیم بهتر شد این زن طاقت نیاورد و بلاخره خودشو نشون داد.. میاد خونم دعوا میندازه میره ...سرش تو کمد منه تو لباسامه امروز مبگه تیتو(حیوون خونگیم)اینجارو به گند کشیده روفرشیتو چرا ننداختی...پردت چرا این رنگیه خوشمنیومد...کابینتات چرا سفیده میتونی تمیزش کنی مثلا؟
...انننننقد گفت ک فشارم رفت بالا ...شوهرمم بد نگاش کرد اینم زیر لب یه چی گفت رفت...اونم دید نمیتونه حرصشو سر مادرش دربیاره به من میگه لالی جوابشو بده ..میگم بدم تو ناراحت نمیشی میگه میشم میگم پس چی میگی؟...همین حرفا دعوا شد...من نمیتونم با بزرگتر از خودم دعوا کنم ک یه عمر عذاب وجدان بگیرم....چون میشناسم خودمو ...دلم نمیاد به کسی بدی کنم...
سال تا سال نمیرم خونش...
فقط با لبخند به حرفاش گوش میدم...
ک تمومش کنه ولی هی بدتر میشه...
اینکه بخاطر اون دعوامون شد قلبمو داره اتیش میزنه چون همینو میخواست