منم یبار همین اتفاق افتاد برام
شوهرم با ذوق اومد خونه که مامانش گفته شام بریم خونشون
اخه هیچوقت دعوت نمیکرد اونم واسه شام من باورنکردم گفتم بدار یه چی بخوریم وبریم شوهرم گفت که نه مامانم گفته بیایید
خلاصه رفتیم هرچی نشستیم خبری نشد آخر سر دیدم یه قابلمه کوچیک با ۲تا بشقاب وقاشق گرفته دستش رفتن با شوهرش یه گوشه پذیرایی سفره انداختن نشستن خوردن یه تارف نزدن منم پسرم ۴سالش بود .خلاصه اومدیم خونه نون وپنیرخوردیم ولی ب روی شوهرم نیوردم