شوهرم چند وقتیه فاز غم برداشته هی میگه از لحاظ روحی داغونم حالم بده من اوایل اعصابم خورد میشد هی بهش گیر میدادم چرا حرف نمیزنی وقتیم باهات حرف میزنم حواست اینجا نیست از لحاظ رابطه ج.ن.س.ی هم که کلا داغون داغونه ماهی یکی دوبار اونم به زور به بچه گیر میده جرات نیست گریه کنه یا بره سمتش هممونو فحش کش میکنه میگه بیا بچرو ببر یا خفش کن بکشش داره آرامش منو بهم میریزه من آرامشم از همتون برام مهمتره میگم بچس یک سالشه آخه این چه حالیش میشه آرامش چیه میگه پس بکشش برا چیمه
هرچیم باهاش حرف میزنم میگم مشکلت چیه هی میگه از لحاظ روحی داغونم البته اینم بگم سه چهار سال پیش با یه دختره تو محل کارش دوست شده بود عاشق معشوق هم بودن تا اینکه دختره جا زد و رفت ازدواج کرد اون موقع هم همین حس حال و داشت ولی بدتر اون موقع خیلی بچه بودم میگفت حالم بده میخوام خودمو بکشم زندگی بی معنیه من همش بهش انگیزه میدادم باهاش حرف میزدم التماسش میکردم تروخدا فراموشش کن به زندگیت برگرد تا اینکه بعد یه مدت از سرش افتاد و خوب شد حالش ولی بعدش من افسردگی گرفتم تمام موهای سرم ریخت همش گریه خوراکم بود دلم نمیخواست از خونه برم بیرون تا اینکه بچه دار شدیم من از این رو به اون رو شدم انگار شور و شوق به زندگیم برگشته بود تا اینکه میبینم آقا باز داره بازی درمیاره .
همیشه تنها میره بیرون خدانکنه بگم مام باهات بیاییم خون منو این یه ذره بچرو میکنه تو شیشه که زود باشین آماده شین پنج دقیقه بشه پنج دقیقه و نیم زندگی رو زهرمارمون میکنه ،امروزم که تولدش بود هی خواستم برم کیک بگیرم( من هرسال براش تولد میگرفتم ولی اون حتی یبارم نگرفته برا من حتی یه شاخه گلم کادو نداده هفت ساله میگه تولدت میخوام برات ساعت بخرم هنوزم نخریده )دستو دلم نرفت گفتم ولش کن نه حال اون خوبه نه من ،از صبح که سرکار بوده الانم دیدم چیتان فیتان کرد که بره بیرون میگم کجا میگه با دوستم شام میخواییم بریم بیرون .
شما بگید چیکار کنم بنظرتون باز زیر سرش بلند شده خستم کرده😭😭😭😭
ببخشید طولانی شد همرو یجا کفتم