والا دختره من ازدواج سنتی داشت ندیده بود دامادو اصلا مهرف داشت
سره پنجره کشیک وایساده بودیم که وقتی اومدن تو کوچه ببینیمش
تا دیدش گفت مامان درو باز نکنیا من خوشم نیومد خلاصه درو باز کردیم اومدن بالا دختره من قیافه گرفته بود یهو مادر داماد گفت برن صحبت کنن رفتن صحبت کردن اومد گل از گلش شکفت 😂
هیچی تو تاپیکای دوسال پیشم هست چنان دخترم عاشق شد که روز شماری میکردیم اینا چرا زنگ نمیزنن پس کی زنگ میزنن ما جواب بدیم
لپه کلام تو دوساعت اول عاشق شد😂😂😂😂😂
الانم که جونش به جون شوهرش وصله