بچم چند روزه بود رفتم خونه مادر شوهرم یعنی مهمونمون کرده بود ، خواهر شوهرم بچه رو بغل کرده بود و قربون صدقه اش میرفت و میگفت خدایا چقدر کوچولویه اندازه گنجیشکه ، بعد مادر شوهرم دو بار پشت هم گفت دستاش مثل پا مرغه ، من خیلی بهم برخورد ولی سکوت رو ترجیح دادم
اون یکی بچمم که بدنیا اومده بود هی میگفت مامانت قربونت بره ، به خودش چیزی نگفتم ولی به شوهرم گفتم بهش بگه من خودم با جون و دل قربون بچه ام میرم میخاد محبت کنه از خودش مایع بزاره ، بگه قربونت برم که جدی جدی نمیمیره و فدا بچم نمیشه که
خلاصه چند بار گفته بود فکر کنم شوهرم بهش گفته بود دیگه نگفت الان میگه فقط قربون خودت و بابات برم (قابل توجه عممه)