در این لحظه های اخر زندگی
در حالی که خون همچون ابشار از من روان است و گویی در شکمم مین گزاری شده است
دردی طاقت فرسا سراسر من را فرا گرفته
دلم میخواهد این رحم را کنده و جلوی سگ بیندازم تا ان را بخورد
حس زنی را دارم که گویی در حال زایمان است
اما در کنار این درد طاقت فرسا که نفس کشیدن را برایم سخت کرده. مادرم گیر داده است که شیاف در خود فرو نمایم
تا علاوه بر جانم ان جا نیز بسوزد
آه و صد آه