دانشجو بودم هم اتاقیم خواهرش تو همون شهر مدرسه نمونه دولتی درس می خوند
یه شب زنگ زدن که بیا دنبال خواهرت ببر خوابگاه خودت و ...
وقتی اومد تعریف کرد تو خوابگاه شبانه روزیشون دختری بوده که وهابی شده بود و چنان از شیعه متنفر بود که موتور خونه خوابگاه رو آتیش زده بود تا با کشتن شیعه ها ب سعادت برسه