٢٣ آذر رسيد
هشتمين سال نبودنت
هشت سال خيليه ها
يعني ٩٦ ماه
يعني ٤١٧ هفته
يعني ٢٩٢٢ روز
يعني ٧٠١٢٨ ساعت
يعني ٤٢٠٧٦٨٠ دقيقه…
اينا فقط عدد نيستنا
من جون كندم توي همشششش
وقتي منتظر بودم بياي دنبالم
وقتي نيومدي و خبر دادن تصادف كردي
چقدررررر تو راه بيمارستان به خدا التماس كردم
دلم گواهي بد ميداد ها
اما ميگفتم اگه فلج بشه چي؟ بعد ميگفتم اشكال نداره تا اخر عمرم كلفتيشو ميكنم
فقط باهام حرف بزنه
بعد ميگفتم اگه حرفم نزنه چي؟
باز جواب ميدادم اشكال نداره فقط نگاهم بكنه
فقط باشه
اصلااا هر جور كه ميخواد باشه
همه جوره قبول دارمش
اما نشد
چقدر به خدا اميد بستم و نشد
تو رو گرفت از من
من خيلي داغونما
اصلا انتظار خيلي سخته
اونم انتظار اين مدلي
من منتظر نيستم كه در بزني بياي
من منتظر برگشتنت نيستم
من منتظرم وقتش برسه رها بشم از زندون اين تن بيام پيشت
اما از اون طرفم نميخوام آلا بي مادر بشه
اصلا از كجا معلوم منو بخواي
تويي كه دو ساله تو خوابم نيومدي
انقدر التماس كردم و دست به دامن اين و اون شدم كه چند روز پيش فقط چند ثانيه اومدي تو خوابم
دلم ميگه ديگه منو نميخواي
دلم ميگه ديگه دستاتو نميگيرم
ديگه چشماتو نميبينم
بميرم برات
بميرم براي همه سالايي كه توش زندگي نكردي
تو دهه ي جديد رو نديدي
توي دهه ٩٠ موندي
بميرم واسه اون چشمات واسه اون صداي بهشتي كه خاموش شد
واسه مهربوني و معرفتت
واسه ادب و تواضعت
٨ ساله چادر نمازمو نشستم
نشستم كه جاي بوسه هات پاك نشه
هرررر وقت منو در حال نماز ديدي چادرمو بوسيدي
من ٨ ساله نماز نخوندم
نميتونم
تو پر از حس زندگي بودي
واسه يه نون بربري داغ ذوق ميكردي
اگه پرده رو ميزدم كنار نور بياد تو خونه ، واسه نور ذوق ميكردي
يه گلدون ميخريدم با ناز و نوازش بهش ميرسيدي
تو از چيزاي كوچيك لذت ميبردي
حرومت بشه خاك
حرووومت بشه عشق من