من داشتم به مامانم میگفتم که اگه ازدواج کنم اصلا تحملش نمیکنم و مثل تو نمیسوزم و نمیسازم و طلاقمو میگیرم بعد بابام گفت که این ازدواج کنه روز دوم میمیره مامانمم بجای اینکه به بابام بگه زشته ، میخنده بهش
بعدش یچیزی هم در مورد مامانم گفت که از مامانت بپرس که خیلی سخته و اینا من اصلا کپ کردم خیلی فاصله دارم با بابام (ازش متنفرم) انتظار نداشتم همچنین حرفی بزنه
خیلی یجوری شدم اصلا