یبار یکی(البته یبار نبود هربار میومد بهم میگفتش و دلمو میشکست و مامان بابامو مینداخ به جونم) تو یه مسئله ای زندگیم بهم سرکوفت زد باهاش دعوا کردم از خونمون با ناراحتی بیرون رف منم خیلی ناراحت بودم با خودم گفتم پیرزن خرفت امیدوارم دیگه نتونی بیای خونمون زر بزنی
یه هفته بعد سکته مغزی کرد لال و فلج شده 😭😭😭😭
خدا میدونه چقد نارااحتمممم😭