یه هفته هست عروسی کردیم .
خونه خودمون تهرانه و ما الان شهرستانیم.
دیشب قرار بود بریم تهران که اتوبوس پیدا نشد و قرار شد با ماشین شخصی تا یه جایی بریم بعد سوار اتوبوس بشیم .
همه چی حاضر بود که متوجه شدیم ماشین پنچره ...
رفتن لغو شد .
توی این یه هفته خونه مادرشوهرم میخوابیدیم.
دیشب گفتم بریم خونه ما بخوابیم ...اومد ...
ساعت ۴صبح دیدم یکی خودشو انداخت روم و داره میلرزه یکم ...فکر کردم خواب میبینه ...صداش کردم جواب نداد ...غلتید رفت اون طرف و با دستاش پاهاش رو ماساژ میداد ...
تکونش دادم انگار نه انگار ...سریع رفتم مامان و بابا و داداشم رو بیدار کردم اومدن چراغ رو روشن کردن ....دندوناش قفل شده بود و داشتن میلرزید یکم و صدای خر خر میداد ...زبونشو گاز گرفته بود ...از زبونش خون میومد ...
داد زد ...خدارو صدا زدم ...
داداش زود اومد دستشو کرد دهنش ...دستش زخم شد ...
زنگ زدیم اورژانس بیاد ...
داشتن میمردم...یکم حالش بهتر شد و به خودش اومد ...
بابام رفته بود سر خیابون تا اورژانس رو پیدا کنه ...بابا رو ماشین ندیده بود و رد شده بود رفته بود یه جای دیگه ...
تا شنیدم ماشین رد شده
با دمپایی دویدم اون سمت خیابون ...ماشین رو پیدا کردم و نگهداشت ...سوار ماشین شدم و بردمشون خونمون ...
داشتم میمردم...همش گریه میکرد بهشون میگفتم یه هفته هست عروسی کردیم ...چیزیش نمیشه که 😭😭
خلاصه اومدن معاویه کردن و گفتن فشارش نرماله ...
گفتیم ببریمش بیمارستان .
رفتیم بیمارستان و ازش خون گرفتن واسه آزمایش ...
جوابش همه چی نرمال بود ...قندخونش هم نرمال ...
الان توی مطب دکتر مغذ و اعصاب هستیم ...
تا چشمامو میبندم اون صحنه ای که زبونشو گاز میگرفت میاد جلو چشمم.
تو رو خدا دعا کنید چیزی نشده باشه ...
دیشب سردی خیلیییی خورد
و اینکه فکر و خیال عروسی هم زیاده ...همه کارا رو دوشش بود ...