2777
2789

سلام دوستان پدرشوهر و مادرشوهرم اینا یک ماهی میشد رفته بودند مشهد دو سه روز پیش برگشتن هم برای دکتر رفتن هم برای اینکه خونه ای مشهد بگیرن موقعی که برگشتند ما رفتیم پیششون شوهرم که یه نیم ساعتی نشست رفت سرکار و من و بچم موندیم شوهرمم شبش میومد..... 

شوهرم قبلا قرار بود با دخترخالش ازدواج کنه و مامانش خیلی برای این ازدواج پافشاری میکرده اما در آخر مامان دختره یک حرفی گفته و به شوهرم و پدرشوهرم برخورده و مراسمو به هم زدن و برای من خواستگاری اومدن..... همشم مادرشوهرم میگه اصلا. دلم نمیخواست برای این ازدواج.... منو پسرش ولی بعدش جمع میکنه میکنه و میگه ولی او رو مثل دخترم دوست دارم خیلی عروس خوبی هستی

اون روزش که اینا اومدن که من تنها موندم خونشون خواهرشوهرم داشت میگفت بریم خونه.... دخترخالش اونجا سبزی خورشی خوب داره بعد مادرشوهرم گفت نه من خونش نمیرم ازشونم دلخورم درسته که ما مراسمو به هم زدیم ولی بازم من از اونا دلخورم...... بعد اشاره به خانوادهمن کرد و گفت مردم وصلت میکنم که یک خبری از خانواده های هم بگیرن وگرنه اینجوری چه به دردی میخوره..... خواهرشوهرم که اونجا بود فهمید مامتنش بد حرف زده بعد من به خواهرشوهرم گفتم معلومه مامانت خیلی دلش میخواسته این دوتا ازدواج کنن گفت مامانم تو رو خیلی دوست داره اون از خانوادت ناراحته دلش میخواد اونا شبانه روز اینجا باشن و ازش خبر بگیرن..... 

خانواده من خیلی کم اهل رفت و آمد هستن ولی اون خواهرش مدام بهش زنگ میزنه خوبی و فلانی... مریضیت چیکار شد و.... 

به شوهرم زنگ زدم گفتم ماجرا رو گفتم میام دنبالت آماده شو بریم میخواست دعوا راه بندازه من نذاشتم چون مامانش مریضه تا کاریش بشه همه ی کاسه کوزه ها سر من میشکنه ولی باهاشون سرد برخورد کردم تا شاممو خوردم گفتم بریم خونه..... طوری که خودشون فهمیدن ناراحت شدم حالا به نظر شما چه رفتاری بکنم باهشون چند روزه هعی دارم به این موضوع فکر میکنم اصلا از کار و زندگی افتادم

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوشبحالت که شوهرت هواتو داره

با توجه به اینکه این قضیه رو میدونستی از قبل 

به نظرم حساسیت زیادی داری روش میزاری

شما که یه بچه هم داری

ول کن بزار هر چی میخوان بگن

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 
همون سنگین بودنت باهاش کافیه اونکه پیرزنه خواهرشوهرتم که چیزی نگفته دیگه پی ش رو نگیر عادی باش

نه آخه هر دفعه میرم یه چیزی میگه من  بدم میاد از این رفتارش دلم میخواد دیگه خونشون نرم فقط شوهرمو با بچم بفرستم بره 

کاربر اقا هستم. 

حس شما رو درک میکنم و خوشحالم که انقدر خوب توتستی در مورد ناراحتیت و حست با خواهر همسرت صحبت کنی. هنینطور خوشحالم که همسرت انقدر خوب از شما حمایت میکنه. در همین حد خوبه. مطمین باش بعد از این رعایت میکنن. خیلی در موردش فکر نکن چون ممکنه آرامش خودت و زندگیت رو بهم بزنی. 

نه آخه هر دفعه میرم یه چیزی میگه من  بدم میاد از این رفتارش دلم میخواد دیگه خونشون نرم فقط شوهر ...

قطع ارتباط روش خوبی نیست بنظرم و به نبودنت عادت میکنن برو ولی صمیمی نشو بذار یه مرز مشخص بینتون باشه چیزی هم اگه گفت در حد سن و سالش جوابشو بده و حساس نباش مهم شوهرته پشتته

من ريخته ام در رگ تو شيره جان..جان ِ مادر💜
خوشبحالت که شوهرت هواتو داره با توجه به اینکه این قضیه رو میدونستی از قبل  به نظرم حساسیت زیا ...

آره شوهرم بنده خدا هرکاری میکرد که از دلم دربیاره ولی از مامانش خیلی بدم اومده دلم نمیخاد دیگه ببینمش

قطع ارتباط روش خوبی نیست بنظرم و به نبودنت عادت میکنن برو ولی صمیمی نشو بذار یه مرز مشخص بینتون باشه ...

آخه اگه برم اینجوری میگه این چه احمقی هست که هرچی بهش میگم بازم میگه و میخنده دوباره باز بهم حرف میگه

آخه اگه برم اینجوری میگه این چه احمقی هست که هرچی بهش میگم بازم میگه و میخنده دوباره باز بهم حرف میگ ...

نه دیگه

هم یمدت نرو مثلا اگه قبلا هفته ایی یکبار میرفتی الان دو سه هفته نرو و هم اینکه وقتی رفتی بگو بخند نکن مث قبل،سنگین باش باهاش ولی احترام بذار در حد وظیفه برو بشین و بیا

من ريخته ام در رگ تو شيره جان..جان ِ مادر💜
آخه اگه برم اینجوری میگه این چه احمقی هست که هرچی بهش میگم بازم میگه و میخنده دوباره باز بهم حرف میگ ...

شوهرم میخواد باهشون حرف بزنه ولی میگه اگه من حرف بزنم خوبی حرف نمیزنم یه دعوا راه میندازم به هیچ چیزی ام نگاه نمیکنم میگه تا به بابام زنگ بزنم بگم ماجرا رو گفتم نه نمیخواد.... ولی دلم میخواد به مادرشوهرم یه چیزی بگه که هرجور دلش میخواد باهام حرف نزنه از این به بعد طرز حرف زدنشو بفهمه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز