بیایین بگم چیشد انقد اعصابم خورده ک نگین
داستان اینه ک کوتاه بگم جاریم یک آدم ظالمه بشدت در حقم خعلی بدی کرده چون شدیدا حسوده و حدودا دوسال میشه قهریم چ بهتر ولی مشکلم اینجاس تا یکی خونش میاد مهموناشو میفرسته خونم برای کثافت کاریی مثلا دسشویی رفتن وخعلی کارای دیگه میدونه من مث خودش حوصله مهمون داری ندارم فقط دوستای خودمو خونوادم بس ن هرکی اونم دوستای جاریه ک باهاش قهری و اصن دوستاشو حتی یبارم تو عمرت ندیدی بیان خونت بخورن بریزن ده دوازده نفری بعد بچه هاشون دو سه بار برن دسشویی و گوهاشونو نفرستن تو چاه مستراب همونجا بمونه وبعد برن و تو بمونی و کثافتکاریه مهمونا چ حالی بهتون دست میده یهو درم بازبود اومدن تو خونه خعلی امروز گریه کردم ناراحت شدم حرص خوردم اون دقیقن همینو میخاست شما جای من باشین چیکار میکنین ن دوستانه بگین ...اجرتون با خدا 🥺🙏با شوهرمم و مادرشوهرمن دعوام شد ...