دو روز پیش نامزدم گفت میام میریم وسایل تزیین اینا بخریم دیروز بعد گفت نمیام سرده مادر شوهرم گفته بود نرو بعد گفتم عزیزم نمیشه نمیرسیم فردام یعنی امروزم کار داریم نمیرسیم ۱۵ میخواین بیارین خلاصه ی بحث کوچولو سره این کردیم دیروز یالعمه وسایل خریدیم چند ساعت کشید بعد امروزم میخوایم بریم بخریم ب خاطر همون گفتم دیروز بیاد بریم بخریم نصفش برا امروز بمونه بعد مامانم امروز زنگ زد ب مادر شوهرم گفت مهمونارو دعوت کردی(مادر شوهرم عممه)خلاصه شروع کرد آره ندا از اون ور میگه بیا بعد گفت آره نامزدم بی صاحب شده از همه چیم خبر داشته عوضی ک چیکارا میکنیم هر چی از دهنش در اومد پشت سره من ب مامانم گفت با مامانمم بحث کردیم دیروزم با نامزدم رفتیم بیرون شام خوردیم خیلی خوش گذشت نمی دونم چرا اینجوری میکنه
(تمام خرج عقد و خرج یلدارو طلا سرویس طلا همه چیو نامزدم گرفته اصلا اهمیتی نداره واسشون پسرشون چیکار میکنه بعد الان اومده اینجوری میگه)