شنبه قراره پدرم بره عمل سنگ مثانه داره 
خونه مادرشوهرم بودیم امروز یه ساعت
گفت فلانی جمعه دعوت کرده منم گفتم حال و حوصله ندارم اصلا برم ولی میام 
گفت چرا حال نداری گفتم آره بابا اینجوریه دیگ خودتون میدونین (فامیلیم)
پدرشوهرم خندید مسخره کرد یه شوخی خیلی بد هم کرد
برگشت گفت آره دیگ ماشین چطوریه میرسه تعمیر گاه موتورشو میذاره زمین باباتم همون جوریه 
یه چیز اضافه اس بکنن بندازه دور چیزیش نمیشه 
بعد خندید
منم ناراحت شدم چیزی نگفتم 
خیلی هم زود پاشدم 
شوهرمم فهمید ناراحتم نمیدونست از اونه 
چیکار کنم بیخیال بشم یا به شوهرم بگم 
اینم بگم اولین بارش نیس کلا بیشعوره و اینا 
چند بار هم که ناراحتم کرده گفتم به شوهرم 
گفته چیکار میتونم بکنم کاری از دستم بر نمیاد