بچه ها یک شب مچ شوهرم و گرفتم. گفتم طلاق چهار پنج ماهم بود انقدر زد چشمم کلا کبود شد دست و پام و بست با چاقو حمله کرد میخواست من و ببره یک جا بکشه حتی من و دور یک پارچه پیچید انقدر التماس کردم بازم کرد بعدشم باز زد بهم گفت دیدی دختره قشنگ تره دیدی پولدار تره برای من ریخته ولی من تورو دوست دارم دروغ میگه فقط خودش و دوست داره هنوز یاد وقتی زدتو چشمم احساس کردم کور شدم بغضم میگیره
گناه؟؟؟؟ گناه به چی میگی؟ به خاطر اینکه خودت به خیال خودت گناه نکنی و عذاب وجدان نداشته باشی یه آد ...
تو نترس من واسه بچم کم نمیزارم حشرت ب دلش نمیکنم خودم دارم کار میکنم ک بتونم سساپورتش کنم من خدا نیستم جون کسی و بگیرم هرکسی مشکل داره من خودم اذیت بشم بچم و اذیت نمیکنم ولی سقط فقط عذاب وجدانه فقطط تا با کفش من راه نرفتی قضاوتم نکن