خب این پدرش از نردبوم افتاد دستوپاهاش شکست عملش کردن پلاتین گذاشتن خودشون بهش زنگ زدن اینم رفت اشتی کردن قبلش نمیرفت من خیلی اصرار کردم برو اشتی کن تو قضیت با من فرق داره تو پسرشونی نمیرفت اما اینجوری شد رفت تند تند میگم برو سر بزن اخه میدونی اونا خیلی اهل نفرینن از وقتی رفت اشتی کرد یه سری گره تو کارمون بود باز شد😅
منم به هیج وقت نمیخواستم برم اما اونروز مامانش حالمو پرسیده یکم دلم نرم شد شاید برم عید
تو یه ساختمونیم میبینم هیچی نمیگم جلو فامیلم باهاش حرف نمیزنم تقریبا یه جوری رفتار میکنم ک فرصتش نشه باهم حرف بزنیم
البته من خودم قهر کردم چون مادرشوهرم صبح تا شب میومد خونمون هرروز خونمون بود جلوش باید چادرسر میکردم و یه گوشه مینشستم و نباید باشوهرمم حتی یه کلمه حرف بزنم منم بخاطر ازادیم حرف نمیزنم اینجوری اونم نمیاد 😁😁😁😁
نه بالاتر هم بهت گفتم من این تجربه رو دارم از عقد شروع به جنگیدن نکن چون به اونا هیچی نمیشه اونا یه جمعیتن و تو یه نفر همه ازارت میدن ...به مرور زمان خیلی روی اعصابت تاثیر می‌زاره من تجربه این رو دارم باهاشون قهر نباش آشتی ولی فاصله رو همیشه رعایت کن ......
من از اون عروس های قاطی باهاشون نبودم
خیلی به قاعده میرفتم و میومدم و احترام داشتم
بعد دیدم هی پشت سر من شوهرم و پر میکنند
حتی تا پای طلاق هم پیش رفتیم
بعد با این مادر بی عقلش من رفت و امد کنم واقعا ؟؟؟؟
