سلام.ی روز توخیابونهای شهرقدم میزدم که ی خانمی اومد سمتم و گفت میشینی به حرفام گوش کنی باتعجب بهش اشاره کردم بشینیم روی نیمکت وبعدنشستن گفت.اگه دوست پسرادم یواشکی ادمو ببره خونشون که خانوادش متوجه نشن و یکروز که مادر پسر متوجه حضورشون میشه روبروی اونا می ایسته و روبه دخترمیگه.فائزه خانم خیلی خوشگلن وخوش اندام امابایدبایکی مث خودشون باشن چی بهت میگذره احساس اون موقع چی میتونه باشه