اون وحشتناک بود.جالبه بعد طلاقمون ۲ سال بعد ازدواج کرد و من ازش ۱۴ سال کوچیک تر بودم و حداقل می گفتم سنم کمه و بی تجربه ام و زنش شدم ولی زن الانش ۳ سال ازش کوچیک تره نمی دونم چه جور راضی شد باهاش ازدواج کنه.
مثلا شکاک بودنش در این حد بود که به برادرش هم شک داشت و فکر می کرد من با اون سر و سری دارم.اگه برادرش وسیله ای می خواست و میومد دم در خونمون و خودش نبود قیامت می کرد اون روز تو خونه.برادرش مثل خودش نبود شانس من بود این فقط این جور بود تو خانواده اش.
می گفت عکس پروفایل نباید زن باشه اگه حتی عکس اینترنتی هم باشه یعنی داری نخ میدی.
من تو خانواده ام محدود نبودم اصلا و با پسر عمه هام حرف می زدم از مجردی ولی کاری کرد که عروسیا نمی رفتم و چون عروسیامون مختلطه نمی ذاشت برم و آبروم جلوی فامیلام رفته بود.
مانتو هام باید بلند و جلو بسته می شدن.و وقتی لباس می خریدم فقط ۳ ساعت رو مخم می رفت و کلی به خودم و خانواده ام تهمت می زد.
و خیلی هم دانا بود قبل عقد خودش رو نشون نداد بعد عقد عوض شد.برادرش بر عکس خودش بود.