جریانش تو تاپیک قبلم هست خونوادم اومدن دنبالم بابام زنگ زد خونوادش اومدن.خونوادش کلی نصیحت کردن مارو.گفتم من هر طور شده میرم خسته شدم دیگه.پدرشوهرم گفت یکم باید بیشترصبر کنی شوهرت جوونه خامه.خلاصه خونمون غذا خوردن بلند شدن رفتن.بعدش یهو زرتی عمومینا مهمون اومدن خونمون.جلوشون اصلا به روی خودمون میآوردیم دعوا کردیم.شبو موندن خونمون.صبح زود رفتن.منم بهش پیام دادم بچه رو ببرم یا بمونه؟اسکرین پیامارو هم میذارم