خونه رو تمیز تمیز می کردم.
خود آرایشگاه می رفتم،حموم کامل می کردم.
با همسرم خداحافظی می کردم و می سپردم بچه ها رو زیر دست نامادری و عمع هاش نندازه.خیلی سختش شد به مامانم بسپره و خودش سر بزنه.
به مامانم تلفن می کردم.آخه دوره از اینجا.
و کمی عبادت.
و به بابام لبخند می زدم ببین رو حرفم موندم،زودی اومدم پیشت🥲