بچه هامن۱۵ساله ازدواج کردم،،ازهمون سالای اول ازدواج هروقت مادرشوهرم میومدخونمون ،،بعدش میرفت پشت سرم حرف میزدکه من خونم مرتب نیست،،اوایل خیلی بهامیدادم وقتی میومدتروتمیزمیکردم میگفتم شایدواقعاعیب ازمنه،،سالهاگذشت وهردفعه که ایناخواستن بیان بجای اینکه من خوشحال باشم ازامدنشون به شدت استرس داشتم که خونم برق بزنه اساسی،،،ازیه جایی به بعددیگه ازتمیزکاری گذشته وقبل ازاومدنشون به صورت کامل خونه تکونی میکردم،،مثل دم عیدکه خونه تکونی میکنیم اون مدلی،،بقیش پست بعدمیگم خسته نشین
ذاتش همینه محل نده یا ب روش بیار
خوب
خب
آخی
من وقتی مامانم میاد این حالتی میشم انقدر وسواسه😭😬😬
منم،بر ای همین از اومدنش متنفرم
بفرما
اهمیت نده بهش همه مادرشوهرا همینطورین
محل نده بزار هرچی دوست داره بگه من یبار مادرشوهرم اومد خونمون دخترمو انداخت رو پاش بخوابونه رو بالش مو بود دوساعت مورو رو هوا نگه داشته بود که من ببینم اصلا نگاهش نکردم تو دلم گفتم تا صبحم دستت تو هوا بمونه نگات نمیکنم
تا خودش دستشو اورد پایین
چه حوصله ای داشتی هااااااااا
کیون تنگم نعمته😕
بیزحمت وقتی گفت لایکم کیند
وای مثل مادرشوهر من هروقت میادازهمه سوراخ سمبه ها ایراد میگیره
بقيه اش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
