خواهر من دانشجوی یک رشته مهندسی دانشگاه امیرکبیر هست و تنها کسی هست که توی خانواده ما درس خونده
توی دانشگاه یه پسره بهش علاقه پیدا کرده ؛ اینجوری که خواهرم میگه بابای پسره کارخانه دار هست و پسره با ماشین میلیاردی میاد دانشگاه
ولی خواهرم بخاطر اینکه وضع خانواده خودمون از هیچ جهت خوب نیست به پسره جواب رد داده و اون هم ول کن نیست
خواهرم میگه من با وجود اینکه عاشق ایرانم هدفم مهاجرتش تا از خانواده دور بشم و بخاطرشون تحقیر نشم
از طرفی پسره رو هم دوست داره
ولی حتی اگر پسره با دیدن اوضاع خانواده ما پشیمون هم نشه تهش زندگی خواهرم هم میشه مثل زندگی من
همسر من پزشکه و همه فکر میکنم خوشبختیم درحالیکه بارها بخاطر خانواده سرکوفت خوردم و حتی به غیر از این خواهرم و مادرم همسرم دوست نداره با بقیه خانوادهام در ارتباط باشیم و به غیر از این دو نفر کسی آدرس خونمون رو نداره
اون یکی خواهرم هم که جدا شده و بخاطر اوضاع بد خانواده و پدر و برادرها کلی هم حرف پشت سرشه
واقعا مادرم و ما سه تا دختر بخاطر پدرم و برادرها قربانی شدیم
کاش هیچکس داشتن خانواده بد رو تجربه نکنه